سلام
اين نوشته يك خاطره واقعي از خودمه
خواهشمندم تا آخر بخونيد ممنون ميشم ...

ماجرا بر ميگرده به روزي كه من حجم اينترنتيم تموم شده بود. هميشه اينترنتي شارژ ميكنم ولي اينبار بيرون بودم از طرف مخابرات رد ميشدم كه گفتم حجم اينترنتيمو هم تمديد كنم
ماشينو جلوي تابلوي پارك ممنوع در مقابل ساختمان مخابرات پارك كردم
رفتم داخل و شماره گرفتم شماره 173 بودم و 22 نفر در حال انتظار
بعد 45 دقيقه نوبتم شد و درخواستم رو به كارمند مخابرات گفتم ( اپراتور ها همشون خانم هستند) و راننده باجه در حالي كه يك دستش چاي ميخورد و از طرفي با يكي از اقوامش كه بغلش نشسته بود به بحث علمي و تبادل نظر مي پرداختند يهو فكر نكنيد غيبت ميكردن و در مورد يكي ديگه حرف ميزدنا نه غيبت كار زشتيه اونا از محسنات يكي ديگه بحث ميكردن . بگذريم
ايشون بعد 4 يا 5 دقيقه فيش هاي پرداختي رو تحويلم دادن و رفتم تو محوطه ساختمان كه يك بانك وجود داره فيش رو پرداخت كنم
رسيدم و فيش رو گذاشتم نوبت
بعد من يك جواني رسيد و ازم نوبت رو پرسيد و فيش رو بعد فيش پرداختي من تو نوبت گذاشت. سر بحث رو باهام باز كرد تازه اومده بوداز مخابرات اينترنت پرسرعت بگيره از من در مورد نحوه خدمات دهي مخابرات پرسيد و منم چون خيلي خيلي راضي هستم كلي تعريفشو كردم 
بعد گفتگو باهاش ، فهميدم خيلي سراسيمه است و به ساعت و بيرون نگاه ميكنه از جويا شدم و گفت
ماشينم بد جايي پارك شده و بايد زود برم
منم بهش نگاه كردم و چون خودم در چنين وضعيتي بودم حس فردين بودنم گل كرد و با خودم تو دلم گفتم خدايا بعدا ميگن فردين مرده (فردين رو همه ميشناسيد از اساطير قديم ايرانه كه خيلي بامرام بوده
)
بعدش نوبتم رو بهش دادم و زودتر از من پرداخت كرد و رفت و خيلي ازم تشكر كرد منم جوونم و شور و شوق جووني و غرورم گل كرده بود تو افكارم غرق بودم و خودمو در كنار فردين و بهروز وثوقي ميدم و برا هم تعارف و مرام تيكه پاره ميكردم كه يهو صدام كردن و فهميدم نوبتم شده 
فيش رو پرداخت كردم و رفتم به ساختمان اصلي دوباره نوبت گرفتم شماره 250 بود دور و بر رو نگاه كردم و
اون جوون رو ديدم كه نشسته رو صندلي ،منم رفتم بغل دستش نشستم و شماره منو پرسيد گفتم 250 واونم گفت 4 تا از من عقب تري و يك نفر مونده به نوبتش .پا قدمم خيلي خوب بود و نوبتش شد تعارف كرد و رفت به طرف باجه . خانم ازش شماره روپرسيد تا براي تكميل ثبت نام بنويسه اونم شماره موبايلشو داد
اين بماند .
بعدا كارش تمومشد و اومد تشكر كرد و رفت منم بعد ده دقيقه نوبتم رسيد رفتم سر باجه ديدم 5 نفرايستادن و دارن كاراشونو انجام ميدن
منم شماره تو دستم بود ايستادم كنار تا كارشون تموم شه . تموم شدن رفتم جلوتر به خانم گفتم من شماره 250 هستم و شماره رو بهش دادم برگشت بهم گفت كه شماره 250 رو جواب دادم منم چهرم اينطوري شد 
شماره تو دستمه و خودم گرفتم چطور 250 رو جواب داده ؟
بهش گفتم بابا اين شماره رو خودم گرفتم
ولي ايشون فقط حرف خودشو زد و گفت نه 250 رو جواب دادم منم رفتم رو خط امر به معروف و اينكه واقعا ثابت كنم شماره 250 منم اونيكه جواب داده شده نبوده ولي ايشون جواب ندادن و روشونو كردن اونطرف
منم بهم برخورد گفتم ياد آهنگ ياس افتادم كه ميگه " شما اونور ميزي نشستي كه جوابمو بدي " پايينو نگاه نكن چشم پر از عذابمو ببين
ولي ايشون باز بي اعتنايي كرد
منم گفتم چون واقعا اطمينان دارم كه حقمه چون بي اعتنايي كرد من از حقم نميگذرم
رفتم سر وقت مدير بخش كشون كشون آوردمش و ماجرا رو بهش گفتم
خانم اينبار به حرف اومد و برگشت گفت اين آقا در مقابل چشماي من شماره رو از روي ميز برداشت .اينبار من قيافم شد 6 در 4 


عصباني شدم
آخه خيلي زود جوش ميارم 
بهش گفتم خانم تهمت نزن به خدا ارزش نداره من حاظرم شماره ديگه بگيرم ولي شما داري تهمت ميزني و من امكان نداره گذشت كنم ( با اينكه هزار تا مثل و قطعه ادبي در مورد گذشت ميدونم ولي عمل نكردم چون حقمو داشت ضايع ميكرد)
گفتم خانم من نميزارم حقم ضايع بشه
من ثابت ميكنم كه شماره رو خودم گرفتم و شما باد عذر خواهي كني
بي اعتنايي كرد و منم زدم به سيم آخر
رفتم رييس مخابرات رو از طبقه سوم آوردمش پايين 
ماجرارو تعريف كردم
ايشون گفتن چطور ميخواهيد ثابت كنيد ؟
من مثل ايكيوسان كمي فكر كردم چون رم روتازه ارتقا دادم زود همه ماجرا از ذهنم گذشت و گفتم آهان پيدا كردم
اول اينكه زمان پرداخت فيش بانكيم دقيقا ساعت 11:31 بود و زمان دريافت شماره از دستگاه نوبت دهي 11:33 عني دو دقيقه از بانك تا ساختمان اصلي طول كشيده بود
ولي به اين بسنده نكردم با اينكه همين ثابت ميكرد
تعريف از خود نباشه من ضريب هوشي بسيا بالايي دارم دوستانم هم ميدونن
شماره اون جوون رو همون لحظه حفظيده بودم 
بهش زنگ زدم و ماجرا رو گفتم تا حرفمتموم نشده گفت الان خودمو ميرسونم و ميگم كه شماره خودت بوده
بعد ده دقيقه خودشو رسوند و تو دادگاهي كه من راه انداخته بودم شهادت داد
من تونسته بودم حقمو بگيرم و از حقم دفاع كنم 
قرار بسته بودم كه خانم ازم معذرت بخواد در مقابل جمع 
ولي من نميتونم ببينم كه مغرور شدم و غرور يكي و اونم يك خانم رو تو جمع بشكنم 
بدون اينكه چيزي بگم و يا فيش رو بگيرم رو به جمع كردم و گفتم من خودم شماره گرفته بودم و اجازه نميدم حقم ضايع بشه و كسي بهم تهمت بزنه و رو به چهره خانم نگاه كرد و ازش تشكر كردم و برگشتم بدون هيچ حرف ديگه اي از ساختمان بيرون اومدم
خوشبختانه جريمه هم نشده بودم
نتيجه اخلاقي اينكه :
از حق خودتون دفاع كنيد
تهمت نزنيد
مغرور نشيد
طرف مقابل مخصوصا اگه خانم باشه شخصيتش خيلي مهمه پس شخصيتشو زير سوال نبريد
ممنون از اينكه تا اينجا خونديد 