خواستم پیامی به تو هدیه کنم اما هر چه در لابه لای صفحات و تکه های پاره کاغذ گشتم هیچ نیافتم و گشتنم بی فایده و بی ثمر بود!
خواستم از ذهن خاک دست کشیده خودم چیزی ببافمو تقدیمت کنم دیدم باز ناتوانم!
آخر چه حکمتی در این ناتوانی میتوانست باشد!(شاید حکمتش در نبودن تولدی یا هیچ مناسبتی بود.....!)
خواستم حکمت را نادیده بگیرم و از همان ذهن خاک دست کشیده ای که گفتم این ناتوانی و نتوانستن را برایت به نثر در آورم و این همان نثریست که برایت نوشتمو می خوانی اش!
شاید با تک پوزخندی که اکنون لحظه ای بر گوشه لبانت نقشی بست و رفت حکمتش برای تو آشکار شود! و شاید هم اینگونه نباشد......!
|
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.