لطفا جاوا اسکریپت را فعال نمایید
دیدمت، چشم تو جا در چشمهای من گرفت
آتشی یک لحظه آمد، در دلم دامن گرفت
آنقَدَر بیاختیار این اتفاق افتاده که
این گناه تازهی من را خدا گردن گرفت
در دلم چیزی فرو میریزد، آیا عشق نیست؟
اینکه در اندام من امروز باریدن گرفت
روزهای تیره و تاری که با خود داشتم
با تو اکنون معنی آیندهای روشن گرفت
دوباره اینچنین رسا برای تو نوشته شد
ببین در عاشقانه ها
غزل غزل ترانه ها به یاد تو نوشته شد
ببین به چشم عاشقم
غرور آن گذشته ها به خاطرت شکسته شد
ببین که عاشقت شدم
مست نجابتت شدم
ببین به روی ماه تو من اینچنین قسم شدم
قسم که دیگر عاشقم
قسم که با تو عاشقم
ببین به باد عشق تو
مثل گل اقاقیاهوای تو بهانه شد پیکر من شکسته شد
سکوت من ترانه شد
خزان من بهاره شد
نگاه من شراره شد
هوای تو بهانه شد
تو آخرین بهانه ای
تو آخرین ستاره ای
قسم به روی ماه تو نوشته شد برای تو
غزل غزل ترانه ها
برای قلب پاک تو
چه خوش خیال است
فاصله را میگویم
به خیالش تو را از من دور کرده
اندر دل من بدین عیانی که تویی
وز دیده من بدین نهانی که تویی
وصاف ترا وصف نداند کردن
تو خود به صفات خود چنانی که تویی
ای جمله بی کسان عالم را کس
یک جو کرمت تمام عالم را بس
من بی کسم و تو بی کسان را یاری
یارب تو به فریاد من بی کس رس
تازمانی که به فردا امیدواری ، اقتدارازآن توست