فراموش کردم
رتبه کلی: 1195


درباره من
پناهم ده در آغوشت دلم تنگ است



نوازش کن مرا با دستهای خیس از عشقت


سرم را سخت در بر گیر


که میخواهم ببارم من به دشت شانه هایت


مرا بنگر چنان کز عشق آتش گیرد این غمهای پنهانم


مرا بنشان چنان کز ماه رویت


چراغانی شود شبهای تاریک بیابانم


بیا


بیا بنگر بیا بنشان


بیا آتش بزن این دردهای بی پناهی را


بیا بر هم بزن رسم جدایی را


بیا


بیا کز دوریت جانم بیابان است


بیا بنگر که نام تو


در این شبهای تنهایی


مرا سوزاند


پناهم ده در آغوشت دلم تنگ است...
سعید سعادتی فر (saadatifar )    

خواهم سوخت

درج شده در تاریخ ۹۰/۰۸/۱۲ ساعت 13:48 بازدید کل: 391 بازدید امروز: 85
 

گفتی از شعر که یادت داد این؟

که کنی خلق چنین مهر آیین

گفتم از عشق دلم شاعر شد

ورنه  این شعر نه از من دل شد

گفتی از عشق نبود از غم بود

لحظه ای عشق فقط دردم بود

گفتم ای عشق تو بودی در من

تو زدی آتش عشقت سر من

شکوه کردی و دلم سوزاندی

عشق را دم زدی وشوراندی

گفتی از قهر فنا خواهی کرد

ساکن دشت بلا خواهی کرد

گفتم از عشق بنا خواهم کرد

از خدا وصل تورا خواهم کرد

گفتی از هجر مرا خواهی کشت

چشم گریان مرا خواهی جست

گفتم از سوز چو شمع خواهم شد

شهر ه ی عشق به غم خواهم شد

با غم عشق تو من خواهم سوخت

تا قیامت چشم به در خواهم دوخت

 

 

 

خدا حافظ ای عشق درمن

تو را می سپارم به بهمن

اگرچه تو بودی سرورم

نشد  پا بذارم غرورم

نشد دیگر از غم سرایم

که غم میبرد تا خدایم

تو اینجا بمان ای سرابم

سفر میکنم تا که خوابم

تو اینجا بمان ای شکوفه

که عشق تو بود مثل کوفه

و من میروم چون  غروبه

نگو بعد من دل دروغه

 

الوداع

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۰/۰۸/۱۲ - ۱۴:۰۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (3)