فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 2793


درباره من
نام:سعید

محل اقامت : شهرستان میانه

تاریخ تولد:1366

تحصیلات:دانشجوی دانشگاه آزاد


(فروش کامپوتر.نوت بوک و تعمیرات)


موبایل:09356692553



كاش آسمان حرف كوير را مي فهميد و اشك خود را نثار گونه هاي خشك كوير مي كرد.
كاش دلها آنقدر خالص بودند كه دعا ها قبل پائين آمدن دستها مستجاب مي شدند.
كاش مهتاب با كوچه هاي تاريك شب آشنا تر بود.
كاش بهار آنقدر مهربان بود كه باغ را به دست خزان نمي سپرد.
كاش در قاموس غصه ها ، شكوه لبخند در معني داغ اشك گم نمي شد.
كاش مرگ معناي عاطفه را مي فهميد

ایلای (saeedloover )    

جالبه بخوانيد

درج شده در تاریخ ۸۹/۰۲/۰۸ ساعت 01:56 بازدید کل: 278 بازدید امروز: 74
 

در يک روز گرم تابستان ، پسر کوچکي با عجله لباسهايش را در آورد
و خنده کنان داخل درياچه شيرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش مي کرد و از شادي
کودکش لذت ميبرد. مادر ناگهان تمساحي را ديد که به سوي پسرش شنا مي کرد. مادر
وحشتزده به سمت درياچه دويد و با فريادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند
ولي ديگر دير شده بود.

تمساح با يک چرخش پاهاي کودک را گرفت تا زير آب بکشد، مادر از راه رسيد و از
روي اسکله بازوي پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت مي کشيد ولي عشق مادر
آنقدر زياد بود که نمي گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزي که در حال عبور
از آن حوالي بود ، صداي فرياد مادر را شنيد، به طرف آنها دويد و با چنگک محکم
بر سر تمساح زد و او را فراري داد.

پسر را سريع به بيمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودي پيدا کند. پاهايش
با آرواره هاي تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روي بازوهايش جاي زخم ناخنهاي مادرش
مانده بود.
خبرنگاري که با کودک مصاحبه مي کرد از او خواست تا جاي زخمهايش را به او نشان
دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتي زخمها را نشان داد ، سپس با غرور
بازوهايش را نشان داد و گفت ،

" اين زخمها را دوست دارم ، اينها خراشهاي عشق مادرم هستند

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۸۹/۰۲/۰۸ - ۰۱:۵۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)