کلاس سوم راهنمایی بودم. ادبیات داشتیم و قرار بود اون روز درس مادر رو بخونیم . یکی از بچه های کلاسمون مادرش رو توی بمباران های جنوب از دست داده بود. معلم دوست داشتنی مون اون روز قبل از کلاس با معاون مدرسه هماهنگ کرده بود تا به یه بهونه اون شاگرد رو صدا بزنن تا از کلاس بیرون بره. مبادا که با این درس به یاد مهربونی های مادرش بیفته و خاطراتش زنده بشه.
یادم اومد اولین درسی که تو مدرسه یاد گرفتم, اینا بودن: " بابا آب داد. بابا نان داد "
اما کسی اون روز به این فکر نکرد که منو از کلاس بیرون ببره تا به این فکر نکنم که " بابا دیگر آب نمی دهد".
بابای من نان هم نمی دهد , چونکه بابا خون داده است...