فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 6428


درباره من
سامان شاکرنیا (safa1565 )    

دست نیازمند رو بگیریم تورو خدا

منبع : همان
درج شده در تاریخ ۹۰/۰۸/۰۴ ساعت 21:13 بازدید کل: 199 بازدید امروز: 59
 

 

اتوبوس برقي

خيلي شلوغ نبود. همه غرق افکار و حرفهاي خودشان بودند.

 سمت آقايان، پسري بيست و چند ساله، خوش قد و بالا، دمپايي به پا با رنگ و روي پريده. تابلو بود. شروع به صحبت کرد:

خانمها!‌

             آقايان!

(ناگفته نماند که صورتش سمت خانمها بود)

من معتاد بودم.الان توي يک کانون ترک اعتياد هستم. ببينيد اين که دستمه، کارت اونجاست (يک مقواي قهوه اي رنگ رو نشون داد) مي خوام برم شهرستان، پيش خانوادم، اما پول بليط اتوبوس رو ندارم. به من کمک کنيد. پول بليطش ميشه 4 هزار تومن.سرش را پائين مي اندازد. سعي مي کند قيافه اش را مظلوم نشان دهد.

از ظاهرش پيدا بود که معتاد است و به نظر مي آمد هنوز ترک نکرده.

خانمها اظهار نظر کردند: دروغ مي گه!

 يکي از خانمها يک اسکناس کم ارزش به دستش داد!

جوانک به اسکناس نگاهي کرد و به مردمي که تکاني براي کمک کردن به خود نداند. سرش را پائين انداخت و اشک از گوشه ي چشمش سرازير شد.

جوانک روبرويش گفت: از اول نبايد مي رفتي دنبالش!

معتاد جوان، اشک مي ريخت.

چشمهايم را بستم...انديشيدم... هيچکدام از ما مطمئن نبوديم که جوان راست بگويد و هيچکداممان هم نمي توانستيم مطمئن باشيم که دروغ مي گويد.

يادم آمد:
زماني را که براي خواسته اي به درگاه خدا آويزان مي شوم...
التماسش مي کنم...
اشک مي ريزم...
قسمش مي دهم...


يادم آمد:
که قول مي دهم ديگر گناه نکنم...
قول مي دهم فلان کار صواب را انجام دهم...
يادم مي آيد که خدا مي داند که به راستي درون من چيست...
که من بعداْ همچين هم سر قولهايم نخواهم ماند...
خوووب مي داند... اما... رحم مي کند... به من مي خندد که نه.. اين خبرها هم نيست و بعد از حل مشکلت، تو اين لحظه را فراموش خواهي کرد و دوباره همان آش و همان کاسه!

يادم آمد:
بعد از آش و کاسه، باز هم محتاجش مي شوم و...

مگر خودش نگفته: صد بار اگر توبه شکستي باز آ؟

صدايي شنيدم که گفت: «اشک تمساح مي ريزد»

گونه هايم خيس شدند.

مگر نه اينکه او از روح خود در ما دميده؟ مگر نه اينکه ذات ما از او سرچشمه ميگيرد؟!

حالا که گردش روزگار تکه کاغذ سبز کثيفي را به جاي اينکه در جيب او بگذراد، در کيف من قرار داده بود، بايد خليفة الله باشم،‌ يا به آساني بگذرم؟!

اينکه او معتاد بود درست، خطاکار بود؟ شايد درست... اما مهم اين بود که محتاج بود.. محتاج تکه کاغذ سبز کثيف توي کيف من!

آه خدای ما خلقت آخر برای چیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۰/۰۸/۰۴ - ۲۱:۱۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)