فراموش کردم
رتبه کلی: 1919


درباره من
صفری (safari )    

دردسرهاي ازدواج

درج شده در تاریخ ۸۹/۰۶/۳۱ ساعت 12:15 بازدید کل: 289 بازدید امروز: 69
 

اداره کردن زن ها
روزي از «ميلتون» شاعر معروف انگليسي پرسيدند: علت چيست که وليعهد انگلستان مي تواند در چهارده سالگي به جاي پدر سلطنت کند ولي تا هجده سال نداشته باشد نمي تواند زن بگيرد؟ ميلتون جواب داد: به خاطر اينکه اداره ي مملکت، از اداره کردن و هدايت زن به مراتب آسان تر است!
عيبي نداره
خدا آسمون و زمين رو آفريد و گفت: چه زيباست! مرد رو آفريد و گفت: چه زيباست! زن رو آفريد و گفت: عيبي نداره، آرايش مي کنه، قشنگ ميشه!
به اميد…!
يک زن به اميد اينکه شوهرش تغيير کند با او ازدواج مي کند ولي تغيير نمي کند. يک مرد به اين اميد با همسرش ازدواج مي کند که تغيير نکند ولي تغيير مي کند!
آرزوي باطل!
شخصي چهار زن داشت، زماني بيمار شد. خواستند او را از بالاي بام به زير آوردند، دو زن دست او را و دو زن ديگر پاي او را گرفتند و از پله هاي بام به زير مي آوردند، مرد سر خود را حرکت مي داد و زير لب چيزي مي گفت. زن ها از او پرسيدند که چرا سر خودت را حرکت مي دهي و با خود چه مي گويي؟ گفت: فکر مي کنم که اگر خوب شدم انشاءالله يک زن ديگر بگيرم و او هم هر وقت ناخوش مي شدم سر من را بگيرد که به زمين نخورد. پس چون زن ها اين سخن را شنيدند متغير شدند و به يکباره همه دست از وي برداشتند و آن بيمار از بالاي پله هاي بام افتاد و سر و پاي او شکست و وفات نمود. زن ها گفتند: چه خوب شد مردي تا زن ديگري نگيري!
حرکت!
پسره جلوي دختره مي خوره زمين براي اينکه ضايع نشه ميگه: حرکتو داشتي!
بدلي!
اولي: ببينم براي روز تولد زنت چي براش خريدي؟ دومي: يک گردنبند. اولي: مگه قرار نبود يه ماشين براش بخري؟ دومي: آخه ماشين بدلي که نمي سازن!
کتاب عجيب!
زماني يکي از نشريات طنز نوشته بود که يک ناشر انگليسي در ژوئن سال ???? ميلادي کتابي منتشر کرد که عنوان آن چنيين بود: «آنچه که مردها از زن ها مي دانند» کساني که اين کتاب را خريدند با کمال تعجب مشاهده نمودند که تمام صفحات آن سفيد است!
دو سوت!
زن و شوهري براي خريدن طلا به جواهر فروشي رفتند و قيمت يک انگشتر را پرسيدند. فروشنده جواب داد: قيمت آن صدهزار تومان است. شوهر چون اين قيمت را شنيد يک سوت کشيد. زن انگشتر ديگري را قيمت کرد. فروشنده جواب داد: قيمت آن دو سوت شوهرتان است!
پي در پي!
مردي زنش حامله بود. شبي چراغ روشن کرده بودند و نشسته بودند که زن درد زايمان گرفت و يک طفل زائيد. لحظه اي نگذشت که طفلي ديگر زائيد و اندکي بعد، نوزاد سوم به دنيا آمد. مرد ترسيد و فوراً چراغ را خاموش کرد و گفت: تا روشنايي مي بينند، پي در پي بيرون مي آيند.
آتش پيري!
پيرمرد هفتاد و پنج ساله اي که ماه عسل خود را در يکي از هتل هاي ايتاليا با دختر هجده ساله اي مي گذرانيد در پاسخ خبرنگاري گفت: اين درست که موهاي سپيد من و اين کارم موجب خنده و استعجاب شما شده، اما نمي دانيد که وجود برف بر روي بام دليل اين نيست که داخل خانه آتش نباشد!
رعايت نوبت!
خانم پرستار به آقايي که در سالن انتظار بيمارستان نشسته بود گفت: تبريک مي گم آقا، شما صاحب يک دختر مو طلايي شده ايد. در اين هنگام شخص ديگري جلو آمد و با اعتراض گفت: چرا نوبت را رعايت نمي کنيد، من که خيلي زودتر از اين آقا آمدم!
طبيب پادشاه!
گويند: جواني دست پيرزني را گرفته بود و مي برد، شخصي از وي پرسيد که اين کيست و به کجايش مي بري؟ گفت: مادرم است و ناخوش است، او را نزد طبيب مي برم. گفت: شوهرش بده خوب مي شود. مادر گفت: اي فرزند! اين شخص مگر طبيب پادشاه است که اين همه آگاهي و مهارت دارد؟!
ازدواج برق آسا!
اولي: چرا ازدواجتان اينقدر برق آسا صورت گرفت؟ دومي: چون شوهرم مهندس برق بود!
محسّنات شوهر!
خانمي براي طلاق به دادگاه رفت. قاضي علت تقاضاي طلاق را پرسيد. خانم معايب زيادي از شوهرش را برشمرد. قاضي پرسيد: بالاخره شوهر شما محسّناتي هم دارد که با او ازدواج کرده ايد.
خانم گفت: بله! داشت، ولي آخرين مبلغ آن هم خرج شد!
جيب و مغز!
مردها با «جيب پر» و «مغز خالي» سراغ معشوقه مي روند ولي بعدها با «جيب خالي» و «مغز پر» برمي گردند!
شش شانس آدم!
حضرت آدم به شش دليل، شانس آورد چون حضرت حوّا نمي تونست بهش بگه: ?/ من آدمت کردم! ?/ برو از شوهر مردم ياد بگير! ?/ ديشب کجا بودي! ?/ پولاتو چرا دادي مامانت! ?/ مامانم اينا! ?/ چرا به اون زن نگاه کردي؟!
گل خاردار!
پس از اينکه ميلتون (شاعر مشهور انگليسي) کور شد با يک دوشيزه ي جوان و زيبا ازدواج کرد. يک روز يکي از دوستانش به او گفت: زنت مثل يک شاخه گل زيباست. شاعر پاسخ داد: گر چه نمي بينم ولي مي توانم گفته ي شما را تأييد کنم، زيرا خارهاي اين گل اغلب مرا آزار مي دهد!
علت زن گرفتن!
به يکي مي گن: چرا زن گرفتي؟ ميگه: راستش ديديم تو زندگي هيچي نشديم، لااقل داماد بشيم!
طلاق!
يه نفر اومده بود زنشو طلاق بده. بهش گفتند: چرا؟ گفت: به خدا از دست اين زن خسته شدم! از همون روز اول هر چي جلو دستش بود پرت مي کرد به من! بهش گفتند: پس چرا بعد از اين همه سال اومدي طلاقش بدي؟ گفت: آخه تازگي ها نشونه گيريش خيلي دقيق شده!
ساندويچ عشق!
عشق مثله ساندويچه که دو نفر از دو طرف شروع مي کنن به خوردنش، وقتي به هم مي رسن که تموم شده!
آشتي روز جمعه!
زن خطاب به دوستش گفت: من هيچ وقت روزهاي جمعه با شوهرم آشتي نمي کنم. دوستش گفت: براي چه؟ زن گفت: براي اينکه روزهاي جمعه طلافروشي ها بسته اند!
خوشگل يا عاقل!
دختر به نامزدش: تو چه جور دختري را دوست داري؟ دختر عاقل يا دختر خوشگل؟ پسر: هيچکدام، من فقط تو را دست دارم!
کار داماد!
يه پسره در و پنجره ساز بوده، مي ره خواستگاري ازش مي پرسن: آقا داماد چه کارست؟ ميگه ويندوز نصب مي کنم!
بي مغز!
دعواي زن و شوهر بالا گرفته بود که زن گفت: بيخود با من جرّ و بحث نکن! هر چي بگي من از اين گوش مي گيرم و بلافاصله از از اون گوش مي دم بيرون. مرد جواب داد: کاملا حق داري، چون اگر وسط کلّه ي تو چيزي به اسم مغز وجود داشت، حدّاقل حرف هاي من يک دقيقه توي ترافيکش گير مي کرد!
جنگ در دو جبهه!
در خاتمه ي يکي از جنگ ها، روزي يکي از دوستان«مارشال مونتگري» به او اطلاع داد که يکي از ژنرال هاي پير آمريکايي که در يکي از جبهه هاي شمال مي جنگد، به تازگي با دختر جواني ازدواج کرده است. مونتگري کمي فکر کرد و سپس گفت: بيچاره از امروز مجبور است در دو جبهه بجنگد!
کوچيکتيم!
دختر خانمي با جواني که از خودش کوچک تر بود ازدواج کرد. بعد از عروس، خانم از شوهرش پرسيد: چطوري؟ شوهر جواب داد: کوچيکتيم!
ازدواج پيچ در پيچ!
از يه ديوونه مي پرسن چرا ديوونه شدي؟ مي گه: من يه زن گرفتم که يه دختر هجده ساله داشتف دختر زنم با پدرم ازدواج کرد. پس زنم مادر زن مادر شوهرش شد. دختر زن من يه پسر زائيد که داداش من و نوه ي زنم بود، پس نوه ي منم بود، پس من پدربزرگ پسرم بودم، پس زن من…. زياد فکر نکن، قاطي مي کني!
سنّ دقيق!
قاضي به متّهم زن: چند سال داريد؟ متّهم: ?? سال و چند ماه. قاضي: دقيق تر بگوئيد! متّهم: ??سال و ??? ماه!
عکس طبيعي!
زن و شوهري براي عکس انداختن به عکاسي رفتند. وقتي جلوي دوربين قرار گرفتند. زن دور از شوهر، دست به بغل ايستاد. عکاس گفت: خانم! براي اينکه عکس طبيعي و زيبا باشد، با دستتان زير بازوي آقا را بگيريد. مرد نگاهي کرد و گفت: اگر دستش را داخل جيبم کند، عکس طبيعي تر مي شود!
زن و انرژي هسته اي!
شباهت زن و انرژي هسته اي از ديد مجردها: هر دو حقّ مسلّم ما هستند ولي اجازه ي دست يابي به اون رو نداريم!
فکر اقتصادي!
مرد: بازم که پارچه خريدي؟ زن: مي خوام برات دستمال بدوزم. مرد: اين که چهار متر پارچه است! زن: با بقيه اش هم مي خوام براي خودم يه پيراهن بدوزم!
راه پس!
حاکم آمل از بهر سراج الدين قمري براتي نوشت بر دهي که نام او «پس» بود. سراج الدّين به طلب آن ده مي رفت. در راه، باران سخت مي آمد. مردي و زني را ديد که گهواره اي و بچّه اي در دوش گرفته و به زحمت تمام مي رفتند. پرسيد: راه «پس» کدام است؟ مرد گفت: اگر من راه «پس» دانستمي، بدين زحمت گرفتار نشدمي!
سر بي مو، صورت بي مو!
زن: توي اين روزنامه نوشته که مردها چون مغزشان زياد کار مي کند، براي همين اکثراً سرهايشان طاس مي شود. چه اظهار عقيده هاي بي جايي مي کنند.
مرد: تصادفاً اظهار عقيده ي کاملاً درستي است و دليلش هم اين است که زن ها چون فک هايشان زياد فعّاليت مي کند، هيچ وقت ريش در نمي آورند!
تحمّل مصيبت!
زن جواني وقتي شوهرش از دنيا رفت، بسيار بي تابي مي کرد. پس دستور داد روي قبر شوهرش بنويسند: «عزيزم، اندوه من آنقدر زياد است که نمي توانم آن را تحمّل کنم». چند ماه بعد که به فکر شوهر کردن افتاد به گورستان رفت و جمله را چنين تصحيح کرد: «عزيزم! اندوه من آنقدر زياد است که به تنهايي نمي توانم آن را تحمّل کنم»!
زن دلخواه!
جواني به دوستش گفت: فکر نمي کنم که بالاخره زن دلخواهم را پيدا کنم. دوستش گفت: چرا؟ گفت: آخر زني که من مي خواهم اگر خوشگل و پولدار و تحصيل کرده باشد، من را نمي خواهد و اگر هم خوشگل و پولدار و تحصيل کرده نباشد، من آن را نمي خواهم!
چراغ هاي زندگي!
ظريفي مي گفت: کودکان شما، چراغ هاي خانه ي شما هستند، لطفاً در مصرف برق صرفه جويي کنيد!
غذاي زن من!
شاگرد: آقا اجازه انسان هاي ماقبل تاريخ چه مي خوردند؟
معلم: از همين غذاهايي که زن من مي پزه!!
جنگل قشنگ!
مردي به خانه ي رفيق خود رفته بود. وقتي از حياط رد مي شدند رو به رفيق خود گفت: اين درخت زيبا رو کي کاشتين؟ دوستش گفت: اين درخت يادگار اولين قهر من با همسرمه، چون ما با هم قرار گذاشتيم هر وقت با هم دعوامون مي شه و قهر مي کنيم يه درخت بکاريم. مرد گفت: چه کار خوبي، اگر من و همسرم اين کار رو مي کرديم، الان يه جنگل خوشگل داشتيم!
مي ماني يا…!
مرد: باز داري کجا مي ري؟ زن: ميرم قبرستون. مرد: مي موني يا برمي گردي؟!
دهان باز و زبان بسته!
يک دندان پزشک مي گويد: افتخار مي کنم که عدّه ي زيادي از خانم ها را روي صندلي مخصوص خود مجبور به سکوت کرده ام با وجود اينکه دهان آن ها تا بناگوش باز بوده است!
خاصيت ازدواج!
در «گلستان سعدي» آمده است:
جواني چست، لطيف، خندان، شيرين زبان، در حلقه ي عشرت بود که در دلش از هيچ نوعي غم نيامدي و لب از خنده فراهم.
روزگاري برآمد که اتّفاق ملاقات نيفتاد. پس از آن ديدمش، زن خواسته و فرزندان آورده و بيخ نشاطش بريده و گل هوس پژمرده، پرسيدمش چگونه اي؟ گفت: تا کودکان بياوردم، دگر کودکي نکردم!
تو بهتر مي داني يا پيغمبر خدا!
در زمان حضرت عيسي (ع) شخصي مادري داشت که سيصد سال از عمرش گذشته بود، هر وقت مي خواست او را به جايي ببرد، وي را در زنبيلي مي گذاشت. روزي حضرت عيسي (ع) بر او عبور کرد و فرمود: اين کيست؟ گفت: مادر من است. حضرت فرمود: او را شوهر بده. گفت: پير است. پيرزن تا اين جمله را شنيد دست از زنبيل بيرون کرد و بر فرق پسر زد و گفت: اي بي شرم! تکذيب مي کني قول پيغمبر خدا را، تو بهتر مي داني يا پيغمبر خدا؟!
هر دو!
اولي: بگو ببينم، بالاخره ازدواج کردي يا هنوز مثل گذشته خودت غذا مي پزي؟ دومي: هر دو!
عقده!
زن: عزيزم باز هم ديشب در خواب حرف مي زدي؟
مرد: اقلاّ بگذار وقتي خواب هستي، من چند کلمه حرف بزنم!
مادر زن گل!
جواني که براي خواستگاري دختر مورد نظر خود رفته بود، با چرب زباني خطاب به مادر دختر گفت: من هر وقت دخترتان را از سي چهل متري مي بينم از بوي بدن او از خود بي خود مي شوم چون دختر شما مثل گلاب است. مادر دختر گفت: مي خواهيد بگوييد من گل هستم؟!
زن ذليل!
ناپلئون بناپارت که توانست بر قاره اي مسلط شود، از تسلط بر زن خود (ژوزفين) عاجز بود و خود او مي گفت: قدرت و صفات مرا خيلي ستوده اند ولي من در برابر خانواده ي خود عاجزي بيش نيستم!
پهلوان واقعي!
هر بدن نحيفي تدريجاً به تحمّل ضربات لنگه ي کفش عادت مي کند؛ پهلوان واقعي، مردي است که در مقابل رگبار اشک خانم ها مقاومت کند!
بيچاره مرد!
«مرد» موجود بينوايي است، چون وقتي به دنيا مي آيد مي گويند: حال مادرش چطور است؟ وقتي ازدواج مي کند همه مي گويند: عجب عروس قشنگي! وقتي بچّه اش کاره اي مي شود مي گويند: از زحمات مادري است و وقتي بميرد مي گويند: بيچاره زنش!
ازدواج با نزديکان!
پدري پسرش را نصيحت مي کرد که: پسرم سعي کن با يکي از همين نزديکان ازدواج کني. ببين الان عمويت زن عمويت را گرفته، دامادمان خواهرت را گرفته و من هم با مادرت ازدواج کرده ام!
سنگر ازدواج!
ازدواج تنها جبهه اي است که انسان شب ها با دشمن خود در يک سنگر مي خوابد!
تلافي!
دختر ملاّنصرالدّين گريه کنان نزد پدر آمد و از شوهرش شکايت کرد و گفت: شوهرم کتک سختي به من زده است. ملاّ هم چوبي برداشت و تا مي توانست او را زد و گفت: حالا برو و به شوهرت بگو اگر تو دختر مرا زدي، من هم به تلافي آن، زنت را زدم!
ساده ترين چيزها!
زن ها در زندگي، عاشق چيزهاي ساده مي شوند و چه چيزي ساده تر از مردها!
دختر سبيل دار!
پسره مي ره خواستگاري يه دختري که سبيل کت و کلفت داشته. بهش مي گه: چرا سبيل داري؟ دختره ناراحت مي شه مي زنه زير گريه. پسره مي خواد دلداريش بده، ميگه: مرد که گريه نمي کنه!
دختر صدساله!
جواني تحصيل کرده و دانشمند پيش يکي از اشخاص ثروتمند رفت که دخترش را خواستگاري کند. همين که مرد چشمش به قيافه ي جوان افتاد، از اينکه چنين دامادي متين و موقّر داشته باشد بسيار خوشحال شد. لذا براي راضي کردن و تطميع او گفت: من سه دختر دارم که هيچ کدام هنوز شوهر نکرده اند و مي خواهم همه با راحتي کامل زندگي زناشويي خود را آغاز کنند. از اين جهت تصميم گرفته ام به هر يک از آن ها موقع عروسي به تناسب سنّشان پولي بدهم که با دست خالي به خانه ي شوهر نرفته باشند! مثلاً به آن که هيجده سال دارد هيجده ميليون تومان و به آن که بيست و پنج سال دارد بسيت و پنج ميليون تومان و به آن کسي که سي و دو سال دارد سي و دو ميليون تومان وجه نقد خواهم داد حالا هر کدام را شما بخواهي مانعي ندارد!
جوان کمي فکر کرد و آن گاه پرسيد: ببخشيد شما دختر صد ساله نداريد؟!
شماره ي عوضي!
پدر براي اولين بار ديد که دخترش به جاي اينکه دو ساعت با تلفن حرف بزنه بعد از يک ربع، تلفن را قطع کرد، ازش پرسيد کي بود؟ دختر گفت: شماره رو عوضي گرفته بود!
محلّ شوهر!
خانمي در روز چهلم وفات شوهرش دست گلي خريد و با تعدادي از دوستان و همسايگان به گورستان رفت، اما هر چه گشت قبر شوهرش را پيدا نکرد. با عصبانيت گل را به زمين کوبيد و گفت: آه… نه وقتي زنده بودي مي دانستم کجايي و نه حالا که مردي!
معني عزب!
پسري داشت تکليف مدرسه اش را مي نوشت و مادرش هم نزد او نشسته بود. پسر داشت کلمه ي «عزب» را مي نوشت. مادر به او گفت: تو معني «عزب» را مي داني؟ گفت: بله، يعني خوشبخت. مادرش پرسيد: چه کسي اين معني را به تو گفته است؟ پسر جواب داد: بابا!
وسيله ي امتحان!
طلا را با آتش، زن را با طلا و مرد را با زن امتحان مي کنند!
کار مرد در خانه!
از يکي پرسيدند: وقتي زنت خانه نيست چه کار مي کني؟
جواب داد: استراحت. پرسيدند: وقتي هست؟ جواب داد: استقامت!
امان از پر حرفي!
خانمي به دادگاه شکايت کرد که مدت دو ماه است ازدواج کرده و در طول اين مدت شوهرش حتي يک کلمه با او حرف نزده است! قاضي متعجب شد و علت را از شوهر پرسيد. مرد گفت: آقاي قاضي من يک آدم با ادب هستم و وسط حرف ديگران صحبت نمي کنم. اين زن در تمام اين مدت لا ينقطع حرف زده و مجال نداده است که من بدبخت هم چند کلمه حرف بزنم!
يک پا مرد!
جالب است که مردم وقتي مي خواهند از يک زن با لياقت و مستقل تعريف کنند، مي گويند يک پا مرد است!!
نظر پدر!
پسرک رو به پدرش کرد و گفت: معلم ما خواسته تا درباره ي ازدواج انشاء بنويسيم. پدر گفت: معلم شما زن است يا مرد؟ پسرک جواب داد: زن. پدر گفت: در اين صورت بهتر است نظر مادرت را بخواهي، چون اگر نظرم را در اين باره بگويم حتماً نمره ي صفر خواهي گرفت!
چرا اول مرد؟!
زن از شوهر خود پرسيد: به نظر تو چرا خداوند مرد را قبل از زن آفريد؟ مرد گفت: براي اينکه مرد هم فرصت داشته باشد چند کلمه حرف بزند!
مراحل ازدواج!
جواني قصد ازدواج داشت، پدرش گفت: بدان که ازدواج سه مرحله دارد:
مرحله ي اول: ماه عسل که در آن تو صحبت مي کني و زنت گوش مي دهد.
مرحله ي دوم: او صحبت مي کند و تو گوش مي کني.
مرحله ي سوم: خطرناک ترين مرحله است و آن موقعي است که هر دو بلند بلند داد مي کشيد و همسايه ها گوش مي کنند!
حقوق ماهانه!
مردي در مراسم خواستگاري رو به زن کرد و گفت: خانم من فقط هر ماه ??? هزار تومان حقوق مي گيرم، آيا مي تواني با اين مقدار درآمد زندگي کني؟ زن گفت: من بله اما خودتان با چي زندگي مي کنيد؟!
هديه ي تولد!
زن: عزيزم! براي جشن تولدت يک هديه ي خوب گرفتم. شوهر: خيلي ممنون، حالا بگو ببينم چي گرفتي؟ زن: صبر کن بپوشم و بيام نشونت بدم!
دعاي خواهر!
دو خواهر که هر دو آرزوي شوهر داشتند، روزي به مسجد رفتند تا براي همديگر دعا کنند. خواهر بزرگتر وقتي گوش داد، ديد خواهر کوچکش مي گويد: خدايا! يک شوهر خواهر خوب نصيب خواهرم کن!
انواع بله عروس!
کلمه ي بله هنگام خطبه عقد بسته به نوع عروس خانوم، انواع مختلفي داره:
عروس عادي: بله!
عروس کمي لوس: بع…له!
عروس باکلاس: اوکي!
عروس خارج رفته: يس!
عروس سنتي: آره!
عروس خجالتي: اوهوم!
عروس مغرور: فقط کله اش را تکان مي دهد!
عروس وحشت زده: ها!
عروس بي حوصله: خوب!
عروس دست پاچه: باشه، باشه!
زن ذليلي!
از يکي پرسيدند: زن ذليلي چيست؟ گفت: همان چيزي که بالا شهري ها به آن مي گويند: تفاهم!
خوشبخت ترين زن!
زني از زن ديگري پرسيد: به نظر تو خوشبخت ترين زن دنيا چه کسي بوده است؟ گفت: حضرت حوّا. پرسيد چرا؟ گفت: براي اينکه نه مادر شوهر داشت و نه خواهر شوهر!
ايجاد کار!
شخصي از «برنارد شاو» پرسيد: براي ايجاد کار در دنيا بهترين راه چيست؟ شاو پاسخ داد: بهترين راه اين است که زنان و مردان دنيا را از هم جدا کنند و هر دسته اي را در جزيره اي جاي دهند، آن وقت خواهيد ديد با چه سرعتي هر دسته شروع به کار خواهند کرد. آن شخص پرسيد: چه کار؟ شاو گفت: کشتي ها خواهند ساخت که به وسيله ي آن هر چه زودتر به يکديگر برسند!
فوتبال زن ها!
مي دونين چرا خانم ها کمتر فوتبال بازي مي کنن؟ چون کمتر پيش مياد که يازده تا خانم راضي بشن که هم زمان يه جور لباس بپوشن!
قرباني ازدواج!
در زمان ها ي قديم در محراب معابد، مراسم «قرباني» کردن آدم را انجام مي دادند و در زمان حاضر در محراب کليساها مراسم «ازدواج» آن ها را انجام مي دهند!
مثل خود من!
ازدواج به هر حال چيز خوبي است، اگر زن خوبي گيرتان آمده باشد، خوشبخت خواهي شد و اگر بد از آب درآيد، فيلسوف مي شوي، مثل خود من!
ماموريت سه ساله!
زني به دوستش که مدت ها او را نديده بود رسيد و گفت: از بد شانسي، وقتي عروسي کردم، شوهرم به ماموريت يه ماهه رفت، اما من از فرصت استفاده کردم و يک دوره ي کامل آشپزي را ديدم. دوستش پرسيد: خوب وقتي شوهرت آمد و دست پخت تو را ديد چه کرد؟ گفت: هيچي، اين دفعه به ماموريتي سه ساله رفت!
امان از دست خانومامون!
اگه تيپ بزنيم بريم سر کار، مي گن: ببينم با کي قرار داري؟
اگه لباس معمولي بپوشيم، مي گن: تو اصلاً سليقه نداري!
اگه زياد بگيم دوستت دارم، مي گن: باز چه نقشه اي تو سرته؟!
اگه نگيم دوستت دارم، مي گن: پاي کس ديگه وسطه!
اگه زياد بهشون زنگ بزنيم، مي گن: به من اعتماد نداري!
اگه زنگ نزنيم، مي گن: انگار سرت خيلي شلوغه!
اگه تو خونه زياد بخنديم، مي گن: ديوونه شدي!
اگه کم بخنديم، مي گن: بخت النصر!
اگه شام بخواهيم، مي گن: فقط فکر شکمشه!
اگه شام نخواهيم، مي گن: ذليل مرده! شام با کي کوفت کردي؟!
زن و مرد بهشتي!
زماني زني به شوهر خود گفت: قسم به خدا که ما هر دو اهل بهشتيم. شوهر گفت: اين سخن را از کجا مي گويي؟ زن گفت: شوهري در عالم از تو زشت تر و بد اخلاق تر نيست و من بر مصائب صبر مي کنم و صابران اهل بهشت هستند و زني در عالم از من زيباتر و بهتر نيست و تو براي اين نعمت شکر مي کني و شاکران نيز اهل بهشت هستند!
هر که نقش خويشتن ببيند به آب!
مردي از نابساماني اوضاع با زن خود صحبت مي کرد و گفتگو را به اينجا رساند که پسرهايمان هر دو بزرگ شده اند و وقت آن است که آن ها را زن دهيم، ولي با اين اوضاع و احوال نمي دانم چه بايد بکنم. پسر بزرگتر که پنهاني به حرف آن ها گوش مي کرد گفت: اي پدر! امسال براي يکي از ما دو تا زن بگير و سال ديگر براي برادرم!
کتاب هاي خرافي!
مردي وارد يک کتاب فروشي شد و گفت: کتاب «مرد، رئيس خانواده» را مي خواستم. فروشنده گفت: تشريف ببريد سمت چپ، قسمت کتاب هاي خرافي!
سياست مردانه!
بعضي ها وقتي زنشون زياد حرف مي زنه مي گن: اين قدر حرف نزن، سرم رو بردي! بعضي ديگه که سياست بيشتري دارند مي گن: وقتي لب هاي قشنگت رو مي بندي، صورتت خيلي جذاب تر و خوشگل تر مي شه!
صرفه جويي!
خانمي براي خريد با شوهرش به فروشگاه رفتند. خانم هر چه ديد و دلش خواست خريد و بسته هاي سنگين را هم به دوش شوهرش انداخت. آقا که از سنگيني بسته ها به نفس افتاده بود، از فروشگاه خارج شد و به خانم گفت: يک تاکسي بگير تا بسته ها را با آن به منزل ببريم. خانم از روي دلسوزي گفت: نه عزيزم! لازم نيست. من خيلي برايت خرج تراشيدم لااقل پول تاکسي را صرفه جويي کنيم!
نتيجه ي ولخرجي!
مادر عروس از داماد پرسيد: عروسي را در هتل مي گيري؟ داماد گفت: عروسي را که نمي دانم، اما با اين ترتيب که پيش مي رود مجلس پاگشا را در زندان خواهيم گرفت!
عادت پسنديده!
بيش از چند روز از ازدواج يک جوان خسيس با دختر مردي ثروتمند نمي گذشت که شوهر با لحني جدي به همسرش گفت: حالا که به سلامتي زن و شوهر شديم، لازم است تمام عادت هاي دختر لوس و نازپرورده ي يک خانواده ي پولدار را کنار بگذاري، جز يک مورد را. زن با شوق و ذوق پرسيد: کدام عادت؟ تازه داماد گفت: اينکه به طور مرتب از پدرت پول بگيري!
سريع ترين دوربين دنيا!
شرکت سوني سريع ترين دوربين دنيا را ساخت؛ اين دوربين مي تواند از خانم ها در لحظه اي که دهانشان بسته است عکس بگيرد!
موفّقيّت!
يک مرد موفق کسي است که بيشتر از آنچه همسرش خرج مي کند درآمد داشته باشد و يک زن موفق کسي است که بتواند چنين مردي را پيداکند!
فرق آقا با خانم!
دقت کردي بيشتر چيزهاي خوب خانم اند: خورشيد خانم، مهتاب خانم، پروانه خانم، اما بيشتر چيزهاي بد آقا هستند، آقا دزده، آقا گرگه، آقا سگه و …!
مخ مردها!
مرد: ببين خانم! توي روزنامه نوشته که مردها به طور متوسط در روز از پانزده هزار کلمه براي صحبت کردن استفاده مي کنن ولي زن ها از سي هزار کلمه؛ ديدي ثابت شد که شما زن ها بيشتر حرف مي زنيد تا ما مردها! زن: هيچ هم اينطور نيست، در عوض ثابت شده که ما زن ها هر حر

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۸۹/۰۶/۳۱ - ۱۲:۱۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)