فراموش کردم
رتبه کلی: 1919


درباره من
صفری (safari )    

داستاني خواندني

درج شده در تاریخ ۸۹/۰۷/۲۵ ساعت 13:59 بازدید کل: 250 بازدید امروز: 58
 

زاهدي فرزند ذكوري داشت و در تربيت او بسيار كوشا بود. روزي از روزها پير فرزانه تصميم گرفت فرزند خود را بيازمايد، بنابراين به اتاق فرزندش رفت و روي ميز او كتاب مقدس، چند سكه زر و يك بطري شراب گذاشت.
پير فرزانه با خود گفت اگر پسرم كتاب مقدس را  از روي ميز بردارد مانند من عالم و خداشناس خواهد شد، و اگر سكه ها را بردارد مرد تجارت و كسب و كار خواهد شد و اگر خداي نكرده جام شراب را بردارد دچار فسق و فجور خواهد شد. پير فرزانه اتاق را ترك كرد و در گوشه اي  به انتظار نشست. اندكي گذشت و پسرش وارد اتاق شد، در كمال حيرت ديد پسرش سكه ها را در جيبش گذاشت، كتاب مقدس را  به زير بغلش زد و جام شراب را لاجرعه سر كشيد. در همين حين آه از نهاد عالم فرزانه بلند شد و با اندوه گفت واي بر من  فرزندم سياستمدار خواهد شد.

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۸۹/۰۷/۲۵ - ۱۳:۵۹
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)