زوج جواني به تازگي به آپارتمان جديدي نقل مكان نموده بودند. خانم خانه هر روز از روي كنجكاوي و براي ديدن مناظر اطراف آپارتمان، دقايقي پست پنجره اتاقشان مي ايستاد و به اطراف نظاره مي كرد.
در اين مدت رفتار و كار هاي زن جوان آپارتمان رو به رو توجهش را به خود جلب كرده بود. زن جوان آپارتمان رو به رو هر روز مقداري رخت و لباس شسته و در تراس آپارتمان روي بند رخت پهن مي كرد.
خانم خانه هر بار كه لباس هاي شسته روي بند رخت آپارتمان رو به رو را نظاره مي كرد، خمي به ابرو مي آورد و به همسرش مي گفت: زن همسايه ي رو به رويي چه قدر نامرتب و بي سليقه است، من هر بار كه به لباس هاي شسته شده ي او نگاه مي كنم كثيفي و لك هاي آن را مي بينم.
هر بار كه زن جوان اين موضوع را به همسرش مي گفت، همسرش لبخندي بر لب مي آورد.
چند روز بعد زن جوان با هيجان خاصي همسرش را صدا زد و گفت: بيا ببين امروز لباس هاي همسايه رو به رو چقدر تميز و پاكيزه است، من فكر مي كنم او ديگر ياد گرفته چگونه لباس بشويد.
همسرش لبخندي زد و گفت: عزيزم من همين امروز شيشه هاي پنجره اتاقمان را پاك كرده ام...