مشو در زندگی تو ناجوانمرد
هر ان کس ان بود خود را که گم کرد
بود چون نا جوانمردی زبونی
که چون ان در دلش شیطان بپرورد
گریزد هر که از انسان مدار ی
رسد بر خانه ی او سلطه ی درد
برد زیر سوال انسان خودش را
رود گر او بسوی نا جوانمرد
چو خس این نا جوانمردان گدایند
گدایی بر گدایان شد ر ه اورد
محبت در دل او یخ ببسته
دلش بر کل انسان میشود سرد
درون او بود کردار مرداب
جهان را او لجن بسیار گسترد
بود او سرخ رو و بی مروت
کجا چون عاشقان او کرد رو زرد
نشیند گر به سینه سینه رنجد
بود در سینه ها او خاک یاگرد
بگوید ((ساقی))از جان این سخن را
بیا شو ای عزیز من تو یک مرد