سالیا نیست که چشمم نگران سوی درست
حلقه را کی به درم کوفته این دل نه کرست
غرقه ام در یم عشقت که بود بی پایان
ان که در ساحل دریاست زدل بی خبرست
بال سر را مکن امروز همی خوار و زبون
انکه مارا بپراند به هوا بال سرست
هر که بر دل بزند طعنه درین وادی عشق
گرچه از عشق زند دم که ولی بی هنرست
عاشقان کی به می و رنگ و ریا دست زنند ؟
ان که با رنگ و ریا مست شود بی هنر است
قمر ان نیست نجنبد بنشیند همه عمر
انچه بر دور زمین چرخ زند ان قمر است
گر بیایی به درم تا نگری ((ساقی))را
گویی این کلک مرا از وطن نی شکرست
روز پنج شنبه مورخه ی 81/8/30