برین محفل عزیزی جان تو شادیها بیاوردی
درین گلشن صبا گونه تو خود دانی چه ها کردی
یکی شهری تو بنهادی هزاران برج در این شهر
بلندایش چو ایفل ها دروس ان جوان مردی
تو خلاقی عزیزی جان بنا کردی تو یک بستان
کسی در باغ و بستانت نبیند غصه و زردی
اگر دردی رسد بر ما طبابت می کنی ان را
نماند در همین گلشن زداروی تو یک دردی
در میخانه ی مهدی به روی هرکسی بازست
کجا رنجیده از دستت درین میخانه یک فردی
شعور تو چنان بالاست رسیده بر ملائک ها
نبینم من درین میدان برای تو هم اوردی
چنان با تیر عقل خود زدی سیلی به روی جهل
که اب از روی جهالان دری میخانه تو بردی
به ((ساقی))جان بده مهدی تو اسرافیل جانهایی
که تا با مهر جان سوزت رود از جان من سردی