دیروز نوشتم که زاویهی اصلی بحث ما در برخورد با فیلمهای امسال، اقتصاد است. و شاهد از غیب رسید. فیلم «گناهکاران» فرامرز قریبیان. فیلمی که سازندهاش گفته با اندوختهی شخصیاش، آن را ساخته. و خب، بسیار فیلم سالمی بود. وقتی پول، مستقیم از سینما میآید، و به سینما میرسد و به امید خریده شدن بلیتاش توسط تماشاگر، صرف تولید یک محصول میشود. این فیلمی بود که میشد حضور صاحب اثر را در آن دید. خوب یا بد. با اصول خودش. از سینمایی که دوست دارد. از سینمای قهرمان و قصهی سرراست و آدم بد و آدم خوب. میشد اعتقاد سازندهاش را به تک تک نماهای فیلماش دید. این که چه قدر خودش را قبول دارد، دیگری را قبول ندارد، محدودیتهایش را میشناسد و در عین حال با خودش حال میکند. این همان ایمان و اعتقاد گمشدهی سینمای ماست، در شرایطی که سازندگان اغلب فیلمهای این سالهای ما، با سرمایهای که از نهادهای رسمی میرسد یا تایید و تشویق و پشتگرمی که از محافل خاص موسوم به ارزشی یا روشنفکری میگیرد، آثاری تولید میکنند که بیشترین فاصله را با واقعیت و طبیعت دارد، و به این ترتیب اثرشان، به محصولی جعلی و بی ربط و بی دغدغه تبدیل میشود.
اما فیلم فرامرز قریبیان، چون پولاش درست است و راهاش درست؛ چون حاصل یک عمر تماشای جور خاصای از فیلمهاست، (سینمای کلاه و پالتو و مسلسل و آدم خوب صادق و مستقلای که دمار از روزگار خائن درمیآورد)، چون از تجربهی مستقیم سازندهاش از زندگی و سینما میآید، مثل هر اثر خوب دیگری، از روایت یک قصهی کوچک، آغاز میشود؛ و به ایدهها و انتقادهای درست و مهمی میرسد، که اگر فیلمساز از ابتدا فیلماش را به قصد شکافتن آنها ساخته بود، به نتیجه نمیرسید! اما قریبیان (با فیلمنامهی خوب پسرش: سام)، از حادثه قتل یک زن شروع میکند و در ادامه، به ترسیم درست بخشهایی از جامعه میرسد، که پول کثیف، آلودهاش کرده؛ و سیستمای که بی قانونی یک پلیس عاشق، فلجاش کرده. پولهای بادآورده و قتلهای خودسرانه. در سینما همیشه همین است: اگر مسیر درست باشد؛ همه چیز را میشود از طریق همان قصههای همیشگی گفت؛ یک داستان کوچک عاشقانه یا یک پلیسی پر از قتل و خون.
فیلم قریبیان در ضمن، یکی از بهترین بازیگرگزینیهای این سالها را دارد، و تلاش برای ساخت قهرمان، در جامعهای که دیگر، به سختی وجود چنین موجودی را باور میکند.
فیلم دیگری که دیدم اما، برعکس قبلی، محصول نسل تازهی فیلمسازها بود؛ «هیچ کجا هیچ کس»، به کارگردانی ابراهیم شیبانی. که متاسفانه خوب نبود. یک جور سوء تفاهم سینما. یک داستان معمولی را، بر زده بودند که خب؛ این بر زدن، هیچ چیزی به ارزش قصهی اصلی، اضافه نمیکرد. چون دلیلی برای انتخاب چنین فرمی وجود نداشت. اگر کوئنتین تارانیتنو، زمان را مثلا در پالپ فیکشن میشکند، این فرم، دلیل مضمونی خاص و هماهنگ با خودش را دارد. به زندگی شخصیتهای داستاناش آهنگ میدهد و با جلو و عقب کردن سکانسهای فیلم، ایدهی مرکزی داستاناش، رستگاری، را جا میاندازد. متوجه هستم که سازندگان «هیچ کجا، هیچ کس»، خواستهاند فیلم خوبی بسازند. این از زحمتی که برای تولیدش کشیدهاند، پیداست. از آن مدل آثار سفارشی و بدون جاهطلبیهای همیشگی سینمای ایران نیست. اما وقتی درک سینما را به عنوان یک تماشاگر، از نقطهی درستی آغاز نکردهایم، وقتی اشتیاقمان، با سواد و تجربهی مستقیم نفس تماشاگر همراه نمیشود؛ ناگهان سر و کلهی وحشتناکترین اتفاقی که میتواند برای یک محصول هنری بیفتد، پیدا میشود: لحظهای که «ایده»، از «اجرا» مهمتر میشود. کارگردانی شیبانی هم از آن چیزی که انتظارش را داشتم، ناجورتر بود. میشد خط حرکت بازیگر در صحنه و لحظهی اکشن و نقطهی کات را حس کرد. انگار فیلمی از جنس آثار جریان اصلی دهه 1360 سینمای ایران را میبینیم. شیبانی البته تقصیری ندارد. او محصول جریانهای فکری و اجتماعی و سیاسی همان دهه، و سالهای بعدش است. همان سوء تفاهمهایی که دربارهاش صحبت کردیم. وقتی منتقدها ایده را متوجه میشدند و تفاوت اجرای درست یا نادرست همان ایده را، درک نمیکردند. دورانی که سینما را فارغ از مسیر درست ارتباطاش با مخاطب تجربه کرد. این که مهم نیست فیلمات را ببینند یا نه، تو به هر حال فیلم بعدیات را خواهی ساخت. این سینمایی است که فرامرز قریبیان از دلاش درنمیآید. دلخوش به ایدههاست.
فیلم سه بعدی علی عطشانی را که صبح روز اول جشنواره، نمایش داده شد؛ ندیدم، ولی آثار قبلی او هم محصول همین سوء تفاهمها و همین منافع است. محصول دورانی که جوان فیلمساز، عوض نگرانی برای فروش بلیت، دنبال یافتن رگ خواب نهادهایی است که قرار است پول تولید محصول بعدیاش را فراهم کنند. و در مسیر یافتن این راههای دریافت پول مفت نفت، از بین میرود و آن استعدادی را هم که دارد؛ از دست میدهد. فرامرز قریبیانای که من در «گناهکاران» دیدم، اما برای این فیلم نساخته که تاییدش را از وزیر بگیرد. همین، رستگارش میکند.
منبع: کافه سینما
|