فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 11078


درباره من
ــنهـــ ــا نــشستــ ــهاے , چـــ ــاے مے نـــوشے ،

و بــ ــغـــض مے کــنے ،

هیــ ــچ کــ ــس تــ ــو را بــ ــه یـــاد نـــ ـمــےآورد!!!!

ایــ ــن هـــ ــمــه آدمـــ ـــ ؛

روے کــهکــشـــ ــان به ایـــ ــن بــ ــزرگے ؛

و تـــ ــو ...

حــــ ــتــے

آرزوے یــ ــکے نـــبــ ــودے ..

@@@@@@@@@@
ツحراج خنــــــــــــدهツ

فامیلمون یه اس ام اس فلسفی فرستاده بود ؛

نمیدونم چی شد reply رو اشتباهی زدم

اس ام اس خالی براش سند شد !!

جواب داد : دنیایی از حرفهای نگفته … مرسی !

ینی یه آدم سالم دور و برمون نیست به خدا !
SaHaR-_JoOn (sahar-joon )    

عاشخی

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۹/۱۹ ساعت 08:52 بازدید کل: 278 بازدید امروز: 98
 
دم جنبانکم ، من عاشقت شده ام
یک کرگدن جوان داشت تنهایی توی جنگل می رفت . دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می کرد ، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست ؟ کرگدن کفت : همه ی کرگدن ها تنها هستند . دم جنبانک گفت : یعنی تو یک دوست هم نداری ؟!؟! کرگدن گفت : دوست یعنی چه ؟ دم جنبانک گفت : دوست یعنی کسی که با تو بیاید ، دوستت داشته باشد و به تو کمک کند . کرگدن گفت : ولی من که کمک نمی خواهم .دم جنبانک گفت : اما باید کسی باشد پشت تو را بخاراند و حشره های پشتت را از پوستت بردارد . کرگدن گفت : اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم . پوست من خیلی کلفت و صورتم خیلی زشت است ، همه به من می گویند پوست کلفت !!!
دم جنبانک گفت : اما دوست عزیز ! دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست ....
کرگدن گفت : کو ؟ کجاست ؟؟؟؟؟ من که قلب خودم را نمی بینم . دم جنبانک گفت این که امکان ندارد ، همه قلب دارند ....
دم جنبانک ادامه داد : خب ، چون از قلبت استفاده نمی کنی ، قلبت را نمی بینی ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری .
کرگدن گفت : نه ، من قلب نازک ندارم ، من حتماً یک قلب کلفت دارم .
دم جنبانک گفت : نه ، تو حتماً یک قلب نازک داری ، چون به جای اینکه دم جنبانک را بترسانی ، به جای اینکه لگدش کنی ، به جای اینکه دهن گشاد و گندهات را باز کنی و او را بخوری ، داری با او حرف می زنی .
کرگدن گفت : خب ، این یعنی چه ؟؟ دم جنبانک گفت : وقتی که یک کرگدن پوست کلفت ، یک قلب نازک دارد یعنی می تواند دوست داشته باشد ، می تواند عاشق شود .
کرگدن گفت : اینا که می گویی یعنی چه ؟ دم جنبانک گفت : یعنی بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم ، بگذار .....
کرگدن چیزی نگفت یعنی داشت دنبال یک جمله مناسب می گشت . فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید . اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند ، داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را بر می داشت . کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید . اما نمی دانست از چی خوشش می آید ؟؟؟
کرگدن گفت : اسم این دوست داشتن است ؟ اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری ؟
دم جنبانک گفت : نه: اسم این نیاز است من دارم به تو کمک میکنم و تو از این که نیازت بر طرف می شود احساس خوبی داری ، یعنی احساس رضایت می کنی اما دوست داشتن از این مهمتر است .
کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه می گوید .روزها گذشت ، روزها، هفته ها وماه ها و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک مزاحم را از لای پوست کلفتش بر می داشت و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت .
یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدن از اینکه دم جنبانک پشتش را می خاراند و حشره های مزاحمش را می خورد احساس خوبی دارد ، برای یک کرگدن کافی است ؟ دم جنبانک گفت : نه، کافی نیست .
کرگدن گفت : درست است کافی نیست . چون من حس می کنم چیز های دیگری هم دوست دارم . راستش من بیشتر دوست دارم تو را تماشا کنم .
دم جنبانک جلوی چشمان کرگدن چرخی زد و پرواز کرد ، چرخی زد و آواز خواند . کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد، اما سیر نشد ...
کرگدن می خواست همین طور تماشا کند . کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ ترین صحنه ی دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین ...
کرگدن به اینجا که رسید احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد . کرگدن ترسید و گفت : دم جنبانک ، دم جنبانک عزیزم ، من قلبم را دیدم . همان قلب نازکم را که می گفتی! اما قلبم از چشمم افتاد ، حالا چکار کنم ؟
دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید . آمد و روی سر او نشست و گفت : غصه نخور دوست عزیز ، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری .
کرگدن گفت : راستی این که کرگدنی دوست دارد دم جنبانکی را تماشا کند و وقتی تماشایش می کند قلبش از چشمش می افتد ، یعنی چه ؟
دم جنبانک چرخی زد و گفت : یعنی اینکه کرگدن ها هم عاشق می شوند .
کرگدن گفت : عاشق یعنی چه ؟
دم جنبانک گفت : یعنی کسی که قلبش از چشم هایش می چکد .
کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید . اما دوست داشت دم جنبانک باز هم حرف بزند . باز پرواز کند و آواز بخواند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشم هایش بیفتد . کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشم هایش بریزد ، یک روز حتما قلبش تمام می شود . آن وقت لبخند زد و گفت :
من که اصلا قلب نداشتم حالا که دم جنبانک به من قلب داد . چه عیبی دارد که تمام قلبم را برای او بریزم ؟؟؟؟

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۹/۱۹ - ۰۸:۵۲
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (3)