داشتیم آبگوشت میخوردیم گوش کوب گرفتم دستم ،
تریپ خاطره های کودکی برداشتم
به بچه خواهرم گفتم دایی جون این گوش کوب سنش از من بیش تره
مادرم از اون ور میگه فایدشم همین طور
ینی با خاک یکسانم کرد