بسم الله الرحمن الرحیم
« نماز آخرم »
می خوانمت . . .
بسم رب النور . . .
نامت سرچشمه دلهای پاک و روشن
اواز نامت ، آرامش خلوت دل
سپاسم از آن تو . . .
ثنا گویان عاشق نام و آوای تو
اهل دلم ، دلدار ندارم
در خلوتگه دوست یار ندارم
خوانم تو را بر لب ، چون تاب ندارم
اهدنا الصراطت . . . روزگارم را بد ساخت
من از درگه تو بیدار شدم
حقیرم و زلیل ، پس چه باشم
دورم ز تو . . .
شمعی نمی یابم ، گناهانم ، خطاهایم ، مرا کور ساخت
دلباخته گشتم مرا دلداری نبود
دور از اهل عشق بودن
مرا کور گشتن . . .
درد ، رنج ، دوری ، خواری ، سکوتم . . .
هیچکدام پایانی ندارند
چون با توِ دلدار نبودن ، ویران گشتم
برپا می دارمت ای عشق بی انتها
در کویِ چون با تو بودن ، شمع دلم سوخت
دست بر زانو گذارم که دگر تاب و تب غم یار ندارم
ای رب العظیم . . .
آواره گشتم بر کوی تو . . .
دیوانه در راه تو . . .
جانی نمانده ، سوزم خموشی ندارم
سر بر مُهر نهم ، دست بر زمین
ای اهل زمین . . . !
من که دگر طاق خم ابروی یار ندارم
بر روی زمینم چه کنم ! ؟
دیوانه یار شدنم بهر چه بود ؟ !
او که بنده ای بهتر از من زار دارد
حال که درمانده ام ، با خود چه کنم ؟ !
سر بردارم از سجده ، ای مسجد من . .
پس از آن مرا حال دگریست ، آن بار چه کنم ؟ !
سلام را در تشهد خوانم و . . .
وای . . .
دگر مرا بس نیست عشق . . .
عشقی که پس از آنِ تو نیست ، آخرین بار چه کنم ! ؟