فراموش کردم
رتبه کلی: 1818


درباره من
به سگـــــــــ استخان بـــدی..

دورتــــ میگرده

واســـــــــت دم تکون میده

من به تو "دل" داده بودم لـــــــــعنتی
.
.
.
بــــرای خــیانت


هــــزار راه هســـــت امــــا
هیچکــدام


به انـــدازه تــظاهر


بــــه دوســـت داشــــتـــن کثیف
نیســــت
.
.
.
می گویند لیاقت نداشت

نمی دانند که تو فقط

دوستم نداشتی

همین!!!
.
.
.
من نه بچه بالا شهرم
نه پولم از پارو بالا میره
من فقط یک انسانم
همین که نام خودم و یک ادم
گذاشتم شاید بتوانم ادم باشم
اره رفیق
من بچه پایین شهرم
عشقم نه دافه نه ماشین مدل بالا
نه عشق چیزهای الکی رو دارم
چون چیزی که برای تو ارزو
هستش خیلی وقته برای
من خاطره شده

من همینم که هستم
به سرزمین من خوش اومدی

در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا......

درج شده در تاریخ ۹۴/۰۸/۱۲ ساعت 11:15 بازدید کل: 149 بازدید امروز: 148
 


در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است،سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد.
وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند.
اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست.
او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد.
در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد.
دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.
به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛
مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.
آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد.
و اینجاست که کمی آنورتر پشت سر مرد سیاه‌پوست، در کنار میز بغلی کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند !
و ظرف غذایش را که دست‌ نخورده و روی آن یکی میز مانده است.!!
توضیح پائولو کوئلیو:
من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند.
داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.
چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل کوته فکران رفتار کنیم؛
مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است،
در حالی که آفریقاییِ دانش‌ آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد .
: زمین بهشت می شود...
روزیکه مردم بفهمند هیچ چیز عیب نیست جز قضاوت ومسخره کردن دیگران...! هیچ چیز گناه نیست جز حق الناس..!
هیچ چیز ثواب نیست جز خدمت به دیگران. ...!
هیچ کس اسطوره نیست الا در مهربانی و انسانیت...!
هیچ دینی با ارزشتر از انسانیت نیست...!
هیچ چیز جاودانه نمی ماند جز عشق...!
هیچ چیز ماندگار نیست جز خوبی ...

(( پائولو کوئیلو ))

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۴/۰۸/۱۲ - ۱۱:۱۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)