فراموش کردم
رتبه کلی: 575


درباره من
من حمیدم 24 ساله از مشهد ..
////////////////////////////////////////
گریه ی هر شب من ، شده عادت تنهایی --- عشق تو تووو دل من شده باعث رسوایی وای از تنهایی
قلب دیوونه ی من هنوزم دوست داره ---- همدم گریه ی من شبا این در و دیواره ، وای از تنهایی.......
////////////////////////////////////////
اومدم که پس بگیرم تو رو از چنگال تقدیر ، اومدم که مال من شی ، اومدم اما چقد دیر .من فراموشت نکردم نه تو از یادم نمیری ، حتی الانم نمیشه عشو از من پس بکیری
/////////////////////////////////////////
غصه نخور دل ساده ی من ، .نمیزارم دیگه بازیچه شی ، تویی که همیشه با دلمی ، تنهاش گذاشتی به قیمت چی؟؟ میدونی از تو نمیشه گذشت ، تو لحظه لحظه ی بی کسیام ، جز تو کی پناه قلب منه ، تنهام نزار با دلواپسی هام --- دوریت این خونه رو ویرونه تر کرد -- تنهام نزار منو دیوونه برگرد -- چطور دلت میاد یادم نباشی-جز من کی قدرتو میدونه برگرد.. دوریت این خونه رو ویرونه تر کرد -- تنهام نزار منو دیوونه برگرد -- چطور دلت میاد یادم نباشی-جز بی من کی قدرتو میدونه برگرد.. =================================== دیدی اونم رفت ، اونم تنهات گذاشت رفت ، تو موندی و بی کسی و یه عمری خاطره پیش روت - آخه دل من ، دل دیوونه ی من ، تا کی میخوای خیره بمونی به عکس روی دیوار.. تا کی میخوای چشم به در بدوزی ، تاکی میخوای بشینی بسوزی ، در پی پیدا کردن کسی برو که فقط واسه خودت بخواد تورو .----------------------- -..................................... .................................. .----------------- ---.------------------------------- ---.-------------------------------- ------.----------------------------- ----.--------------------------- ----.----------------------- ------.-------------------- --.--------------------- ---.------------- ---.---------- .--------- --.---- .-- .- نذار که سفره دلت ، پیش غریبه وا بشه..........
Lovely.boy (sam-13265 )    

تفاهم حتي در خيانت 18++++

منبع : http://aman3397.blogfa.com/post-503.aspx
درج شده در تاریخ ۹۱/۰۵/۲۴ ساعت 08:35 بازدید کل: 838 بازدید امروز: 148
 

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت
می خواهم ازدواج کنم
پدر خوشحال شد و پرسید : - نام دختر چیست ؟
مرد جوان گفت : - نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند
پدر ناراحت شد
صورت در هم کشید و گفت
من متاسفم به جهت این حرف که می زنم
اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست
خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو
مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود
با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت
مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم
مادرش لبخند زد و گفت
نگران نباش پسرم
تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی

چون تو پسر او نیستی

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۵/۲۴ - ۰۸:۳۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)