
صدایم میـزد گلـم و من گلـی بودم در باغـچه ی دلش
امـا او باغبـان عاشقی نبـود گاهی سـر می زد و دل مـی برد!
بعدها دانـستم که مـن تنـها نبودم او باغـبان گل هـای زیـادی بود …
.....................................................................................
بـــــــــودم …
دیدم با دیــــــــــگری شادتری . . .!
رفتــــــــ ــــم . . .!
................................................................................................
در این روزهای خالی از تو، در کوچه های تنهایی انقدر قدم میزنم تا نفسم بگیره، میدانم گفتن این دردها
درمانی نیست
بر زخمانم ولی در این راه دشوار یاد تو التیام بخش روح و روانم شده این دل برایت انقدر تنگ شده که
تپیدن فراموشش شده