فراموش کردم
رتبه کلی: 3630


درباره من
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ،
که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند .
و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .
از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست .
هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما .
و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .
و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .
هنر نبودن دیگری
* سان آی * (sanay-2012 )    

سردی باران...

درج شده در تاریخ ۹۳/۱۲/۰۷ ساعت 17:16 بازدید کل: 175 بازدید امروز: 174
 
سردی باران...

عزیزم آشنای خلوت چشمان غمگینم

کجا ماندی که در افسون دیدارت

پریشانم، هراسانم، گناهم چیست؟

نمی دانم
بگو تا خاطرم را با تو بنشانم
و تو

در مردم چشمان بغض آلودم
در آن دریا که طوفانش همه اشک و
کرانش

ساحلی از ماتم و افسوس
بخوانی دفتر دوران تنهایی
ببینی خانه ام را

رو به ویرانی
چه سنگین خاطراتی بود

می دانی؟
سکوتی را که در لب های تو پژمرد
به هنگام جدایی کاش می دیدی
دلی را پشت سر پرپر و دستانی چه بی حاصل
بسوی رفتنت آغوش

برای ماندنت بی تاب
کجایی کاش می دانستی
چه ویرانم پریشانم پر از سردی بارانم
کجا آیا رسد آنروز؟

بگیرم از چراغ گرم چشمانت

فروغی، روشنی امید پروازی
عزیزم کاش می دانستی
که دیوار دلم پر شد

زتنهایی آه ای کاش می دانستی
که دیوار دلم پر شد زتنهایی پریشانی
و دستان کویرم را، ترک خرده، بیابانی

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۱۲/۰۷ - ۱۷:۱۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)