در این شهر در این دیار که من زندگی میکنم رسم بر رسوا کردن دلهای تنهاست .......آواره کردن
زخم خورده های عشق و نا مردمی هاست...........
اینجا رسم بر روسیه کردن رو سفیدان است ....و تحمیل سنت هاست و تحقیر در این دیار دل شکستن
زمان نمیبرد مردمی شجاع و دلیر در نامردمی.... اینجا شهر من است شهر پایکوبی های کودکی من
شهری که زنان و مردان تنها را تمسخر میکنند......... اینان مردمانی هستند که با هر کلام نمک روی زخم میپاشند........
آخر یکی نیست بگوید بی معرفت ها کجا بودید وقتی دلم را ربودند و اشک میریختم که حالا به من
با طعنه میگویید چرا تنهایی!!!! متعجب میشوم از کردارتان رفتارتان دم بر نمی آورم شما با کدامین
منطق مرا متهم میدانید .... این متهم ردیف اول سخنان شما روزی برای خود کسی بود
روزی چنان عاشقانه التماس دیدارش را میکشیدند که در گمانتان نیست .... من تنهایی را به قیمت جان
میخرم تا دیگر نباشید بگویید بین این همه مردان همسری برگزین........
دور باد از من این همه بی معرفتی ها..... به که دل بندم کسانی که امروز یک چیز میگویند فردا بر ضد سخن دیروزشان سخن میگویند مردانی که عشق را در یک کلام میبینند ونه بیشتر کدامین دوست زنانی که امروز دوست صمیمی من را از کنارم میربایند یا نه آنها را میگویید که فقط برای کتابهای درسی در کنار من هستند کدامین عشق کدامین دوست......... دیار من دیار غربت است که من در آن آرامشی دارم که در هیچ کجا نداشتم...............