"بـــــه نـــام مــهـــربـــانــتــــــــــ"
دمتون گررررررررم مردم...
میدونین چرا؟؟؟
چند روزیه برام ی حرفی دراوردین و یه سری چرندیات رو تو ذهن خودتون پرورش دادین که مثلا آبروی دوتا جوون رو ببرین ولی نمیدونین که گذشت زمان همه چیو ثابت میکنه...(میرینه بهتون)
دمتون گرم که با غیبت کردن پشت سر من و یه نفر دیگه دارین گناهامونو میشورین...
اولش که شنیدم راجع به ما حرف به این گندگی دراومده از شدت ناراحتی نفرین کردم مسبب این حرفو...بعدش با خودم گفتم "طلا که پاکه چه منتش به خاکه"وقتی همچین اتفاقی نیفتاده...خدا که هست من چیکارم.
به خودم گفتم ببخشو فراموش کن...خدا که نمیذاره الکی الکی بنده شو اذیت کنن.سپردم به خودشو خودمو خلاص کردم.
راستش یادم رفته بود یکی اون بالا حواسش به همه چی هست.
"همشهری بخشیدمت ولی نمیدونم
با نفرینای مامانم چه بلایی سرت میاد."