باز هم به یاد تو مینویسم؛تویی که نگاه را به مهمانی قدم هایت میخوانی و احساس را در فراسوی اندیشه به بازی
میگیری؛تویی که در زمان با تو بودن از تو دورم،آنچنان دور که گویی بیگانه ای بیش نیستی،
رهگذری که لحظه ای
برق نگاهت آتش بر خرمن وجودم میزند، نمیدانم شیطنت چشمان سیاهت را باور کنم یا بی احس...
تاریخ درج:
۹۳/۰۳/۳۱ - ۲۳:۱۴ 4 نظر , 129
بازدید