درباره من ان قصه شنیدید که در باغ یکیروز ازجور تبر زار بنالید سپیدار کز من نه دگر بیخ و بنی ماند نه شاخی ازتیشه ی هیزم شکن واره ی نجار گفتش تبراهسته که جرم توهمین که این موسم حاصل بود نیست تو را بار تاشام نیافتاد صدای تبر ازکوش شد توده در ان باغ هیمه ی بسیار دهقان چوتنور خود از این هیمه بر افروخت بگریست سپیداروچنین گفت دگر بار اوخ که شدم هیزم و اتشگر گیتی اندام مرا سوخت چنین زاتش ادبا ر خندید شعله برو از دست که نالی نا چیزی تو کرد بدین گونه تورا خار ان شاخ که سر بر کشدمیوه نیاردفرجام به جز سوختنش نیست سزاوار جز دانش و حکت نبود میوه ی انسان ای میوه فروش هنر این دکه وبازار از گفته ی ناکرده وبیهوده چه حاصل کردار نکو کن که نه سودیست زگفتار اسان گذرد گر روز شب وماه وسالت روز عملو مزد بود کار تو دشوار |
محمد عزتی 000
(sarbaz79 )
برچسب ها:
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (0)
|