انا ابن الذبیحین
پیغمبر اکرم حضرت محمد (ص) فرموده اند: انا ابن الذبیحین یعنی من فرزند دو قربانی هستم ذبح اسماعیل بن ابراهیم و ذبح عبدالله بن عبدالمطلب.
حتماً همه شما در مورد ذبح اسماعیل (ع) شنیده اید که حضرت ابراهیم (ع) به فرمان خداوند مأمور شد تا فرزندش اسماعیل را ذبح کند و زمانی که ابراهیم و اسماعیل (ع) تسلیم امر پروردگار شدند و پدر چاقو بر گردن فرزند گذاشت تا بندگی خود را به معبودش ثابت کند ندا آمد که ای ابراهیم دست نگهدار که تو و فرزندت از این آزمایش سربلند بیرون آمدید.
و اما ذبح عبدالله بن عبدالمطلب
عبدالمطلب 10 پسر و 6 دختر از زنان متعدد داشت. پسران عبارت بودند از: حارث، عباس، حمزه، عبداله، ابوطالب(یا عبد مناف)، زبیر، حجل، مقوم، ضرار، ابولهب. و دخترانش: صفیه، ام حلیم، عاتکه، امیمه، اروی، بره.
روزی عبدالمطلب 10 فرزند پسر خود را فرا خواند و فرمود: چون مناصب سقایت و رفادت کارهای مشکل بلاد ماست من با خدای خود عهد کرده بودم اگر 10 فرزند پسر به من عنایت فرماید که کمک و پشتیبانی کارهایم کنند و اداره مناصب مرا ادامه دهند یکی را در راه خدا قربانی کنم.
فرزندان با شنیدن این نذر خود را آماده اجرای فرمان پدر در بامداد فردا کردند. در آن شب خانه های زنان عبدالمطلب شیونکده شد.
بامداد فردا عبدالمطلب بر آن شد اسامی ده تن فرزند خود را در ده قرعه بنویسد و استخراج کند. هر نام که از نخستین قرعه برآید او را قربانی کند.
در شهر منتشر شد که عبداله جوان را قربانی می کنند. صدها دختر در رویای شبانه، جمال بی مثال و آرام جان او را در خواب می دیدند. نور نبوت از سیمای درخشان او تجلی بخش و گرمی بخش جانها و دلها بود. عبدالمطلب عبداله را بسیار دوست می داشت. عبدالمطلب در دل نالان گردید ولی در برابر نذری که کرده بود ثابت قدم ماند. دست او را گرفت و به محل موعود برد کارد برگرفت تا او را قربانی کند. آه از نهاد جمع برآمد بسان آنکه زلزله افتد شهر مکه لرزید. صدای گریه زنان به آسمان بلند شد در این هنگام باد سخت سرسام انگیزی از صحرا برخاست. وحوش بیابان را فرار داد و به وحشت افکند. خاندان یقظه که مادر عبداله از آن طایفه بود سوگند یاد کردند مانع کشته شدن عبداله شوند چون مادرش وی را دوست می داشت. نزد عبدالمطلب آمدند و گفتند عبداله فرزند فاطمه خواهر ماست. راضی به قطع ریشه حیات این جوان ناکام عزیز نیستیم.
عبدالمطلب ناچار برای رفع تکلیف با آنها نزد غیب گو و کاهنه زنی به نام سجاح رفتند تا با وی مشاوره کنند و رای او را بجویند و اجرا کنند. سجاح گفت ای مردم مکه بین عبداله و 10 شتر قرعه کشی کنید اگر به نام عبداله آمد باز به 10 شتر دیگر قرعه اندازید و آنقدر ادامه دهید تا به نام شتر آید و عبداله نجات یابد.
مراسم قرعه کشی بین عبداله و شتران آغاز گردید. در نخستین قرعه نام عبداله در آمد. تا ده بار قرعه به نام عبداله درآمد هنگامی که تعداد شتران به صد رسید به نام شتر گردید. عبداله نجات یافت. قریش شادی کرده گفتند این رضایت خداست. ولی عبدالمطلب دلگیر بود می ترسید رضایت خداوند حاصل نشده باشد. با صلاح دید قوم دو بار دیگر قرعه کشی کردند و هر دو بار به همان ترتیب به نام شتر شد.
از این رو به فرمان عبدالمطلب که مسرور گردیده بود صد شتر فدیه عبداله نموده قربانی کردند. این پیشامد برای عرب نیز قانونی شد که دیه (خونبها) مرد صد شتر باشد.
عبدالمطلب که مانند هاشم پدر بزرگوارش بخشنده و کریم الطبع بود گوشت شترها را به نیازمندان داد، قسمتی را هم دستور داد به بیابان برده برای پرندگان و چرندگان و ددان بگذارند. فدیه کردن گوشت قربانی بین نیازمندان از آن زمان مرسوم گردید تا امروز باقی مانده است.
بر گرفته از کتاب « محمد رسول الله » تالیف ذبیح الله قدیمی انتشارات اداره روزنامه یومیه آریان
|