چه کسی می داند عمق اندوه مرا
اشیانم ناجوانمردانه رفت به باد
و کسی درک نکرد که چقدر تنهایم
تیر تردید همه خورد بر قلب هزار پاره من
و کسی درک نکرد که منم انسانم
نفسم می گیرد غم مرا می شکند
شده محکوم شده باشی بی جرم؟
شده نا خواسته بد نام شوی؟
شده صد حرف نگفته به دلت چنگ زند؟
شده بازیچه نیرنگ شوی؟
وقتی ازجور ستم اه شدی
یا سرازیر ته چاه شدی
یا شدی دستخوش طوفان بلا
میشود هر چیزی چاره تو:
می زنی دست به کاری که اسوده شوی
خسته جان و بیمار می زنی چنگ به هر ریسمانی
تا رهایی یابی
اگرت زندگی زندان شودت
به چه کار می اید زیبایی؟
به چه کار می اید زن باشی یا که مادر باشی
تو فقط می خواهی برهی از زندان
بروی جایی دور.... دور از دلهره و اشوبی
فقط ارام شوی
کمترین حق تو این است ای زن
بهتر این است که بدنام شوی
به کسی دل ببندی و گنه کار شوی.....