در داستانهای حماسی-عشقی ، قهرمان داستان برای رسیدن به محبوب خویش از یکسو شمشیر میکشد ، با دشمنان مبارزه میکند و از سوی دیگر از هنر عاشقی ساز و سخن بهره میجوید . از جمله این داستانها داستان شاه اسماعیل،نوروز و قنداب،طاهر میرزا و زهره ،محمد و گوزل اندام و... میباشد.در این داستانها که برگرفته از تاریخ پر فرازو نشیب آذربایجان است آرمانهای مردم و آرزوهای توده زحمتکش نهفته است از جمله در داستان شاه اسماعیل چهره شاهی عدل ،دلاور و عاشق ترسیم شده است که بر اساس چهره تاریخی شاه اسماعیل ختایی ساخته و پرداخته شده است و جنگ چالدران و دیگر حوادث تاریخی در آن ذکر شده است.میدانیم که شاه اسماعیل در جنگ چالدران جسارت ، شجاعت و قهرمانی بسیار از خود روز داد اما در عین حال بسیاری از قهرمانان خود را از دست داد .از آن جمله پدر همسرش عبدی بیگ ، در این جنگ شهید شدند و شاه اسماعیل بخاطرش اشک ریخت .همسر شاه اسماعیل که در این جنگ شرکت داشت بعد جنگ پیش شاه اسماعیل آمد و چون چشمان همسرش را پر از اشک دید او را دلداری داد:
ایرانین شاهیسان،تورکستا خانی
مرشد کامیل سن،جهانین جانی
عبدی بیگ کی اولدو شاهین قوربانی
تاجلی بگیم سنه قوربان آغلاما
در داستان شاه اسماعیل سیمای سه زن به تصویر کشیده شده است:گلزار،پری و عرب زنگی،شاه اسماعیل در شکارگاه آهویی را دنبال میکند و آهو به چادری چناه می برد.شاه اسماعیل نزدیک چادر آمده با گلزار روبرو می شود دل بهم میبندند اما گلزار همراه کاروان رفتنی است.شاه اسماعیل مدتی بعد بع دنبال گلزاربه اه می افتد تا این دختر پاک و معصوم و زیبا را بدست آورد.در سر راه خود به قلعه ای میرسد و میخواهد شب در آنجا بیتوته کند.دروازه قلعه را نمی یابد ،به هر ترتیب دیوار را کنده وارد قلعه میشود و با پری روبرو میشود.او نها خواهر هفت برادر است.شاهزاده کافر از پری خواستگاری کرده است و پری دوست ندارد همسر کافر شود.بدین خاطر دشمن لشکر کشیده تا پری را به زور بستاند.هفت برادران نیز دروازه های قلعه را با سنگ گرفته و به جنگ کافران رفته اند.شاه اسماعیل با شنیدن ماجرا بکمک هفت برادر می رود و کافران را مغلوب میکنند و پیروز بر میگردند.برادران چون عشق اسماعیل و پری را میبینند پری را بدو میدهند اما شاه دل در گرو گلزار دارد هر چند که با هم می مانند و در یک اتاق می خوابند اما در بینشان شمشیری گذاشته میشود .پری نیز ون میبیند شاه دل به دیگری باخته مانعش نمیشود.رهنمودهای لازم را را بدو میدهد و رهسپاش میکند.برای رفتن به دیار گلزار دو راه وجود دارد:راهی که سه ماه طول میکشد و بی خطر است وراهی که 10 روز طول میکشد اما راهزنی بنام عرب زنگی راه را بر او خواهد بست.
عرب زنگی پهلوانی است که در بین راه قلعه ای ساخته و راه را بر کاروانها بسته است .هرکس از راه میگذزد به چنگ او میافتد.عرب زندگی مجسمه پاکی و نجابت و انتقام است او که از مزدان جز خیانت ندیده است بر این فکر است که هر جا مردی نا پاک و عیاش یافت سر از تنش جدا سازد.همه مردم او را مردی پهلوان میدانند و نمیدانند زنی است در لباس مرد.
شاه اسماعیل چاره ای ندار که راه میانبر را انتخاب کند،ناچار با عرب زنگی روبرو میشود .عرب زنگی با خود عهد کرده است با هر کس روبرو شد اگر مغلوب سازد خواهد کشت و اگر مغلوب شد با او ازدواج خواهد کرد .شاه اسماعیل با او روبرو شد،با هم کتی میگیرند،شمشیر میزنند نیزه میاندازند و گرز میکوبند اما نبدی بدون فاتح،شب فرا میرسد،عرب زنگی شاه را به قلعه فرا میخواند و مهمانش میکندو چون وقت خواب میرسد عرب زنگی به اتاق خود میرود.شاه اسماعیل خوابش نمیبرد ،همه جای قلعه را میگردد و کسی را نمیبابد مگر اتاقی را میبیند که دختری زیبا در رختخواب آرمبده است اما بالای سر او لباسهای عرب زنگی را میابد و می فهمد که عرب زنگی نه یک مرد بلکه زنی شجاع و زیباست.
صبح روز بعد جنگ دوباره ادامه می یابد و شاه اسماعیل پیروز می شود و از عرب زنگی میخواهد پرده از این اسرار بردارد.عرب زنگی چنین تعریف میکند که دختر حاکمی است که برادرش با چهل حرامی همه شب در عیش و عیاشی و تجاوز به ناموس دیگران بوده اند و او تصمیم گرفته است نسل چنین مردانی را از روی زمین بردارد.شاه اسماعیل با شنیدن ماجرا دل بدو می بندد اما یادآور می شود که دل در گرو گلزار دارد و جالب اینجاست که عرب زنگی دوست و یار او مکیشود و با هم رهسپار میشوند تا گلزار را بدست آورند و شاه را که با جان و دل دوستش دارد می دارد به آرزوی خود برساند.او تمثیلی زیبا از یک دوست است .با هم به سرزمین گلزار می رسند،گلزا را از دست شاه میستانند و با خود می آورند.عرب زنگی شاه اسماعیل را از مشکلات زیادی میرهاند و تا آخر عمر بدو وفادار میماند.
عرب زنگی شمشیرزنی است که با خمیر مایه عشق،شمشیرش تیزتر میشود و در راه شاه اسماعیل از جان و سر میگذرد .وقتی به همراه گلزار و شاه به دیار خویش بر میگردند برای رفع خستگی استراحت میکنند شاه اسماعیل و گلزار را خوابی عمیق میگیرد اما عرب زنگ به تنهایی در برابر دشمن می ایستد و شمشیر میزند.
شاه چشم به گلزا میدوزد و میخواهد شاه اسماعیل را از میان بردارد و گلزار را تصاحب کند .لذتا شاه اسماعیل را اسیر و به زندان می اندازد و لشکری گران فراهم می آورد تا گلزار را از قلعه بیرون کشد اما عرب زنگی یک تنه در برابر لشکریان شاه مقاومت میکند و اجازه نمیدهد به گلزار دست یابند.از سوی دیگر شاه اسماعیل را نیز رهایی بخشیده و دست در دست هم، شاه را نابود می کنند و بعد از پیروزی بر شاه ،شاه اسماعیل را بر تخت سلطنت مینشاند.
همانگونه که میبینیم در این داستان همانند همه داستانهای آذربایجان ،صداقت ٍوفاداری و مقدس بودن عشق و محبت و وفا در ترنم است و عاشق آزار و اذیت در راه معشوق را با جان و دل می پذیرد و از عشق حماسه میسازد.شاه اسماعیل برای آوردن گلزار به را می افتد و در راه به دو زیبا رخ برخورد میکند اما قهرمان دل به عشق دیگری دارد لذا به عشق خود خیانت نمیکند و در برابر هر دو زیبا رخ –پری و عرب زنگی-به وجود معشوق خود اعتراف میکند.
شاه اسماعیل برای رسیدن به محبوب خود به شمشیر خود متکی است و چنانکه در برخورد یا عرب زنگی چنین میگوید:
چوخ دانیشما عرب،دویموشام جانا
دعوا ایسته ییرسن ،گیرک میدانا
سیییرم قیلینجی،بولاشا قانا
یول وئر عرب ، یول وئر،اینجیتمه منی