جامعه دمكراتيك از فرد تا دولتَ
(مقاله ای از دکتر آصف حاجی زاده)
گرچه بيش از صد و اندي سال است كه ديدگاههاي سوسيال دمكراتيك طرح شده است ولي هنوز هم كه هست تصور روشني در ذهن خيليها از اين مكتب وجود ندارد در بسياري از تصورها مولفههاي اصلي اين انديشه چون «آزادي» و «مساوات» در يك ارتباط مكانيكي بسر ميبرند. در روابط مولفهها ابهامات اساسي به چشم ميخورد معلوم نيست كه آيا آزادي مقدم بر مساوات يا مساوات مقدم بر آزادي است ؟ يا هر دو لازم و ملزوم يكديگرند؟ آيا عدالت هدف است يا آزادي؟ يا هر دوي آنها وسيلهاي براي هدف عاليتر هستند؟ آيا انسان براي عدالت بوجود آمده يا عدالت براي انسان؟ اصلاً خود عدالت چيست و چه خواستهاي دارد و چگونه عملياتي ميشود؟اصلا شاید انسان خودش اسیر عدالت شده است.
پرسشهاي بسياري را در اين خصوص ميتوان طرح كرد ولي طرح اين نوع پرسش ها موضوعات و مسائل را بيش از پيش پيچيدهتر و مبهم ميكند لذا برای ورود به بحث ميتوان اين فرض را در نظر گرفت كه تفكرات سوسياليستي درپاسخ به مسئله اي انساني و واكنش به ضعفهاي انديشه غالب زمان خود يعني «ليبراليسم اقصادي» که علت بوجود آمدن تهدیدات انسانی بوده، بوجود آمده است تا ضمن برطرف كردن ضعفهاي موجود درسیستم اقتصادی ـ اجتماعی اين انديشه، پاسخي براي حل مسائل انساني انسان باشد. بنابراين در این ساحه اين ضرورت پيش ميآيد تا دانسته شود «ليبراليسم اقتصادی» چه بوده و از چه ضعفها معرفتی و عملی رنج برده است.
نقطه آغاز ليبراليسم (اقتصادي) اين نوع هستي شناختي و انسان شناختي است كه انسان رها شده در جهان در پي کسب حداكثر «فايده» یعنی لذت ميباشد اگرچه بعد ها افرادي چون كانت تلاش نمودند تا «وجود عقلانیت» را در ذات انسان تشريح كنند ولي سیستم حاکم شيوه توليد اجتماعی به گونهاي پيش رفت كه ذات فايده گرايانه فرد ارجح و اهم گشت و هر فردي تلاش نمود تا بيشترين سهم را از فايده و لذت از آن خود کند آنهايي كه ابزارهاي زيستي یا تولید را در اختيار داشتند با سوء استفاده سرمایه، حداكثر فايده را (از ارزش افزوده) متعلق به خود ساختند لذا قوه عقلاني ذات بشر در وجود افراد به خاطر رقابت برای حصول بیشترین لذت به حاشيه رانده شده و افراد دراین رقابت غيرعقلاني براي اخذ حداكثر فايده كمرهمت به نابودي هم بستند و البته آنها كه توانمندتر شده بودند توانستند دولت را نیز تحت تاثير و نفوذ خود قرار دهند و از اين طريق منافع خود را باز توليد نمايند و بدين طريق دولت نيز در وضعيت غيرعقلاني قرار گرفت اگر ماکس وبر از وجود عقلانیت در سیستم سرمایه داری صحبت می کند این ناشی از تعقیب بدست اوردن بیشترین لذت نیست بلکه «دیالکتیک مدرنیستی عقلانیت» مربوط به عوامل دیگر است که در بحث جداگانۀ دیگر مفصلا به آن پرداخته خواهد شد.
در واقع متفکرین اندیشۀ سوسياليستي در غرب در واكنش به اين چنین وضعيت غیر انساني به پا خاستند لیبرالیسم در تقلای دریافت آزادی برای همۀ افراد جامعه بود و هستۀ اصلی این تفکر تمامی افراد جامعه بود در حالیکه نتیجۀ عملی چیز دیگری شده بود یعنی تنها عده معدودي از افراد توانسته بودند به فايدهها و لذت های آنهم فقط بخشی از فایده ها و لذت های فیزیولوژیکی ذايتات خود نائل آینددر حالیکه خيل عظيم انسانها حتي از اين سهم ناچيز ذايتات فیزیولوژیکی خود يعني تامين نيازهاي ضروري حيات زيستي محروم مانده بودند بنابراين سوسياليستها ليبراليستها را متهم كردند كه اولاً ادعاي شما در مورد توجه به فرد و ارزشهاي افراد كذب است چرا كه انديشه ليبراليستي تنها فايده عده «محدودي» از افراد را در بر گرفته و ثانیا انبوه انسانها يا افراد از طريق همين عده معدود استثمار شده و تحت سلطه قرار گرفته اند لذا شعار آزادي در عمل به اسارت فرد منجر شده است از ديد سوسياليستها وقتي كه در جامعه يك ثروت توليد ميشود يا بوجود ميآيد اين ثروت متعلق به همه افراد جامعه است چون همه افراد جامعه در يك سازمان اجتماعي و پروسۀ زمانی در بوجود آمدن آن نقش داشتهاند لذا نميتواند ثروت انحصاراً در اختيار عدهاي از افراد باشد و آنها از اين طريق عنصر زيستي خيلي از افراد را تحت سلطه خود درآورند و آزادي آنها را به خطر اندازند.
سوسياليستها در ارائه طريق همچنان بر مقوله فايد تكيه نموده اند و تلاششان بر این است تا بنا را بر تقسيم درست فايده بگذارند فايدهاي كه در يك سازمان اجتماعي بوجود آمده است لذا این فایده یا ثروت به سازمان اجتماعی یا كل جامعه تعلق دارد و براي تقسيم مطلوب آن باید دولت هگلی یعنی دولتی که در بالای جامعه و به تبع آن بالای افراد قرار دارد بوجود آید و جايگاه دولت محرومان از فايده قرار بگيرند و قدرت لازم را در دست داشته باشند تا ثروت به نحو مطلوب و درست تقسيم شود و اگر ثروت و فايده به نسبت مساوي بين افراد تقسيم شود تك تك افراد آزاد خواهند بود و آزادي واقعي تحقق خواهد يافت و انسان از اين طريق در وادي رهايي برتري خواهد داشت.
ولي تجربه نظام شوروي چیزی متفات از این را نشان داد و آن این بود كه اگرچه افراد محروم (طبقه دهقان و کارگر) قدرت سياسي را بدست گرفتند و ثروت عمومي را از طريق همان قدرت به صورت مساوي بين افراد تقسيم كردند واز اين طريق نيازهاي ضروري زيستي افراد را شامل خوراك، پوشاك، مسكن، بهداشت، تحصيل و .... را فراهم آوردند اما اين «سيستم توزيع كنندۀ فايده» براي اينكه به توزيع برابر خود تداوم بخشد قدرت سياسي را که در دست گرفته بود باز توليد نمود و ابزار توليد زيستي را در اختيار خود یعنی دولت تماما قرار داد لذا این سيستم توزيعي که هدف اساسی آن توزیع ثروت عمومی بود در حد یک مكانيسم ايدئولوژيك باقي ماند و قوه عقلانيت افراد را که در حالت طبیعی بصورت دیالکتیکی در حال رشد بود به حالت تعطيل درآوردچنین وانمود شد که آزادي آنها غيرضروري نشان استو رسیدن به پاسخ نیاز های ضروری همانا غایت آزادی است. افرادی که براي حصول آزادي بيشتر تلاش می کردند چنان نشان داده شدند که گویا می خواهند این سیستم توزیعی عادلانه را برهم زنند لذا دستگاه سركوب با این قضیه بعنوان تهدید شدیدا به تقابل پرداخت. چه در سوسیالیزم از نوع شوروی و چه در لیبرالیزم اقتصادی در هر دو روش فرد انساني در محدوده تعريف رفع نيازهاي ضروري زيستي و بهرهگيري از فايده باقی ماند انسان بسان موجودی درآمد که یا باید دنبال لذت فیزیولوژیکی بدود و یا اینکه نیاز فیزیولوژیکی وی باید از طریق دستگاهی بنام دولت تامین شود.
بنابراين بر اساس اين نوع تجربه عملي تفکر دمكراسي اجتماعي (سوسيال دمكراسي) بس بيهوده و عبث جلوه نمود چرا؟ جامعه از افراد تشکیل شده ولی در این تفکر ارگانیکی جامعه بعنوان کل انداموار تصور شده بود و کل انداموار نمی توانست همزمان و بطور همه جانبه خود را در تمام وجوه اجتماعی اداره کند لذا باید عده ای نمایندگی این کل را بر عهده می گرفتند و چون نمایندگی را بر عهده گرفتند آن را بصورت تام و تمام قبضه کردند بنابراین سوسیالیزم در حد سوسیالیزم باقی ماند و از دمکراسی جدا افتاد.
در تعاريف انسان شناختي مكاتب ليبراليستي و سوسياليستي که به تجربۀ عملی درآمدند تنها يك وجه انسان مورد توجه واقع شد در حاليكه پیش از این و در حال حاضر چند وجهي بودن وجود فرد انساني امري بديهي و پذيرفته شده است فرد انساني حداقل فرد امروزين از يك طرف داراي نيازهاي ضروري طبيعي فیزیولوزیکی است كه از طريق «خواهش» هاي نفساني طبیعی پيوسته گوشزد ميشود و تامین آنها متضمن تداوم حيات زيستي اوست و از سوي ديگر داراي خواهشهاي اختصاصاً انساني خود شامل حقیقت یابی ـ سازی، واقعیت یابی ـ سازی، تعقل، تفكر، فداكاري، معنايابي، خلاقيت، معنایابی ـ بخشي، عطوفت و .... ميباشد «فرد در قبال اين دو طيف خواهش ذاتاً در وضعیت آزاد قرار گرفته است» اين دقيقاً نقطه اتكاء زيربنايي «آزادي فردي» است وقتي فردي براي رهايي و يا استقلال به نيازهاي زيستي خود جواب منفي ميدهد و با امتناع از خوردن غذا خود را در شرایط هلاکت و مرگ قرار می دهد آزادي فرد در انتخاب بین نیاز های زیستی اش و نیازهای اختصاصا انسانی اش به ثبوت ميرسد پس آزادي فرد صرفاً در حوزه حصول لذت محدود نميشود البته می توان همچون اپیکورین ها بخشی از انتخاب های انسانی را که با مشقت بدست می آیند جزو لذت های برتر دانست ولی انسان همیشه برای لذت انتخاب نمی کند در بسیاری مواقع انتخاب ها بخاطر «تعهد به دیگری» است آزادي هم براي حق حيات خود و هم براي تعهد و مسئوليت دیگری است تعهد فرد نسبت به تامين حقوق ديگران همانا تضمين حق خود است وقتي يك فردي به ديگري حرمت ميكند این فرد حرمت خود را در بین رابطه ها نهادينه ميكند خويشتنداري در قبال خواهشهاي خود باعث نهادينه شدن خويشتن داري و در نتيجه از بين رفتن رقابت مبتني بر سلطه اقتصادي بین انسان ها ميشود فرد انساني با تكيه بر آزادي خود از حالت مكانيكي خارج ميشود یعنی با تعهد نسبت به دیگری وجهی جدا از حیات انفرادی خود پدید می آورد که در آن وجه رابطه نه مکانیکی بلکه انسانی و معنوی است چه بسيار دانستنهايي كه اختيار و آزادي فرد را محدود ميكند یعنی آگاهی های کاذبی که انسان را در محدودۀ خود فرا می گیرند و حیات انسان را در شرایط کذب نابود می کنند ولي فرد با گشودگي خود از طريق تعهد در برابر ديگران حضور دانایی های متفاوت و متنوع را در درون خود ممکن می کند و از این طریق آگاهی های خود را پیوسته نسبت سنجی می کند و این باعث می شود که زمينه گسترش اختيار و آزادي را براي خود و در كل براي جامعه فراهم كند هر فرد از طريق بخشش، حرمت، تحمل رنج ديگران ، وقف، ایثار، محبت، و ... شرايط عملی را براي افراد جامعه نهادينه ميكند كه در آن عقلانيت واختيار رشد مييابد.
آزادي «کامل» فقط دنبال خواهشهاي نفساني خود یعنی یک وجه از نیازهای خود رفتن نيست بلكه «حصول توانايي انتخابهايي» است كه ناشي از خودآگاهي و احساس مسئوليت می باشد مسئوليتی که بنوعي متضمن حق در «تمامی وجوه فردی و وجودی انسان در کل عالم» است.
با انتخاب یک دولت كه وقتي فرد بخشی از مسئوليتهاي خود را به آن تفويض کرد به اين معنا نيست که از آن لحظه تعهدات و مسئوليتهای وی در قبال خود و ديگري هيچ از او ساقط است نه این طور نیست فرد پیشا پیش دولتی که او آن را انتخاب کرده می رود هم به تهدات خود در حوزۀ فردی عمل می کند و هم ناظر بر دولت است تا از اختیاراتی را که به آن تفویض نموده آن را بنحو احسن انجام دهد اگر فرد تعهد ومسئوليت را در عرصه مدني نهادينه نكند كارگزاران دولتي افراد متعهد و مسئول نخواهند بود هر فرد در قبال پرورش «وجــدان» خود و دیگری مسئول است وجدان بیدار و آگاه اساسا در سایۀ تعهد و مسئولیت نسبت به دیگری است اگر در ساحت فرد وجدان رشد نیابد در ساحت جامعه وجدانی وجود نخواهد داشت تنها مزیت دمكراسي این است که گردش افراد را در ميان جامعه مدني و عرصه دولت ممکن می کند و کاری هم به وجدان افراد ندارد دمکراسی روش است اصلا به محتوای انسان نظر ندارد پس دولت مسئول افراد مسئول ميطلبد بعنوان مثال اگر فرد در حوزه فردي خود حرمت ديگري را رعايت نكند اگر مستقل نباشد اگر عشق نورزد چگونه در موقعيتهاي سياسي داراي چنان قابليتهايي خواهد شد. دمكراسي اين نيست كه چه كسي برگزيده شود دمکراسی چگونه برگزیده شدن را ممکن می کند و تا بحال ضرورت چه کسی برگزیده شدن منتفی نشده است و موضوع چه کسی و چگونه برگزیده شدن مطرح است دمكراسي حضور فعال ومداوم افراد جامعه در عرصههاي دولتي و سازمانهاي عمومي جامعه را مقدور می کند حال براي تسهيم و تخصيص ثروتهاي عمومي و ارزشهاي جاري جهت گسترش دامنه اختيار ورهايي انسان براي ارتقاء به وضعيت برتر انسان باید دید چه کسانی وجود دارند براي اداره جامعه نميتوان از آسمانها افراد آورد لذا از افراد همان جامعه استفاده خواهد شد بنابراين افراد همانگونه كه در حوزه فردي داراي وجدان حس تعهد و مسئوليت نسبت به ديگري هستند در عرصه دولتي هم همان حس را خواهند داشت قوانين را افراد وضع ميكنند اجراي قانون نيز بر عهده افراد است بدين ترتيب در جامعه ای که افراد حريصانه در پي پاسخ به خواهشهاي لذت گرایانۀ خود بوده و تلاش ميكنند تا از راههاي مشروع و غير مشروع بيشترين سهم را از ثروت عمومي و ارزشهاي اجتماعي از آن خود كنند چگونه از ديگران مخصوصاً كسانيكه به عرصۀ دولت راه داده اند انتظار خواهند داشت که در قبال مردم احساس تعهد و وظیفه نمایند در حاليكه در بوجود آمدن حس مسئوليت نسبت به ديگري هيچ تلاشی را بعمل نياورد است نبايد تصور كرد كه قواينن و روشها می توانند افراد را در عرصه دولتي بصورت مكانيكي ملزم به داشتن مسئوليت نمایند وجدان پرورش يافته فرد كه حامل حس مسئوليت نسبت به ديگري است با قوانين و روشها رابطه لازم و ملزوم را دارد در غير اينصورت مردم پيوسته افراد، احزاب و گروهها را بر سر كار خواهند آورد ولي از آنها كاركردهاي منفي و معکوس را مشاهده خواهند كرد و بدين ترتيب با مرور زمان به موجوديت دمكراسي به عنوان روش مناسب براي اداره خود و جامعه بدبین خواهد شد در صوریتکه دمکراسی در کنار وجدان متعهد و بیدار می تواند برای افراد جامعه مفید و ارزشمند باشد.
درخاتمه بايد گفت دمكراسي همانا روشي است كه امكان ميدهد تا افراد در چگونگي اداره خود و تسهيم ثروت عمومی و ارزشهاي اجتماعي حضور مداوم و مستمر داشته باشند و جامعهاي دمكرات خواهد بود كه افراد آن داراي وجداني آگاه و متعهد که در پی کاهش رنج دیگری و خود، کسب فایده برای دیگری و خود و ایجاد احترام برای دیگری باشند اين وجدان پيوسته در تلاش خواهد بود تا از طریق روش دمکراتیک آنچه را كه باعث محدوديت اختيار وي و ديگري در عمل به خواست ها و تعهدات است را رفع نمايد و با اين وجدان ها از طريق روشهاي دمكراتيك در اداره خود و ديگري شراكت خواهد نمود بنابراين ضرورت حفظ دو مولفه براي داشتن جامعه دمكراتيك ضروري است اول حفظ روشهاي دمكراتيك يعني روشهايي كه امكان حضور مداوم را در اداره خود ميسر كند و دوم پرورش وجدان آگاه و متعهد با اتكاء بر آموزههاي عقلاني ـ عرفاني كه در پروسۀ تاريخی در آگاه و متعهد ماندن وجدانها موثر بوده و فرآيند پر چالش و پر زحمتی را طي كرده و در رهايي انسانها از خواهشهاي دروني و سلطه بيروني نقش مهم را ایفا نموده و از طريق حرمت به حق حيات و آزادي ديگري گامهاي بلندي را در نهادينه كردن انسانيت برداشته است.
پایان