* چقدر با حقوقت آشناهستي؟
سال دوم دانشکده بود و من در یک روز بهاری بعد اتمام کلاس از دانشکده زدم بیرون
هنوز چند قدمی از دانشکده دور نشده بودم
- زير سایه درختان پیاده رو در نشسته بود. دستهاي كوچك را زير بغل گرفته بود و در آن شلوغی و ازدحام جمعیت به دنبال مشتري ميگشت. همه بساطش دو برس و يك قوطي واكس مشكي بود كه با سليقه خاصي آنها را روي يك جبعه چوبي قرار داده بود. چشمهايش ديگر فروغ و شادابي بچه های هم سن وسال خودش و نداشت ، و با نگاهي معصومانه به كف پيادهرو و پاهاي رهگذران خيره مانده بود. گاهي وقتها ازته دل فرياد ميزد: واكسي، واكس، آقا كفشاتونو واكس بزنم. يك پايم را روي جعبه بساطش گذاشتم. با عجله شروع به واكس زدن كرد:

اسمت چيه؟
- ......!
اهل كجايي؟
- ........
مدرسه ميري يا نه؟
- تا پارسال ميرفتم اما ديگه نشد.
چرا؟
- آخه آقام معتاد بود مادرم ازش طلاق گرفت .

تا حالا از حقوق كودك چيزي شنيدهاي؟
دستان كوچكش از كار افتادو سرش را بالا آورد و راست در چشمهاي من نگريست و گفت: كودك يعني چه؟ من دوازده سالمه.

گفتم: خيلي خب پسرم تو كودك نيستي ولي آيا تاحالا شنيدهاي كه كودكان حقوق خاصي دارند يا نه؟
واكسي كوچك سرش را به علامت نفي تكان داد.