ساز من ساز دل معشوقم است
اختیارم بر لب محبوبم است...
بی نیازم از گلایه
صحبت من دست اوست
هر سخن او گفت احساس من است...
صبر دارم
صبر ایوب زمان، لبریز و پاک
حد آن هم در خم ابروی آن عشق من است...
سخت هم باشد خیالی نیست
من پرطاقتم
طاقتم هم از نفسهای وصال عشقم است...
این چنین مسرور بودن از شراب کهنه نیست
مست مستم،
مستیم هم از نگاه عشقم است...
عالم و آدم بسوزد
بی خیال هرکس ام
هرچه باشد هستی ام آرامش عشق من است...
به تشییع شعرهایم بیا
تاگورهنوزفاصله هاست...
شبی
نیمه شبی
که وعده آخرین دیدار پنجره و کوچه است
به خاکشان می سپارم
و ترک میکنم
قبرستان خواستنهای بی اجازه را.
ساده
آرام
مغرور...
خیالی نیست.با تنهایی ام خواهم مرد و کسی را که
آرزوی مردنم راداشت در دنیای هزاران آدم رنگی
دلشادترخواهم کرد. میروم تا لبخند را به لبانش هدیه
دهم...