فراموش کردم
رتبه کلی: 2


درباره من


چشمهایم را به مسخره گرفت و گفت مگر کاکتوس ها هم عاشق میشوند؟؟؟







اینجا بهترین روزهایم را گذراندم
ترک نمیکنم خاطراتم را





کاکتوس ( scarecrow )    
آلبوم: غمگین
   
عنوان: خدا به دیدنش آمد امروز(داستان واقعی)
خدا به دیدنش آمد امروز(داستان واقعی)
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 227 بازدید امروز: 224

این تصویر توسط رضا ناصرپور بررسی شده است.
توضیحات:

میدان بسیج جایی هست که کارگرا جمع میشن وهرکی هم نیاز به کارگر داشته باشه میره از اونجا میاره
امروز دوشنبه28دی یه زن و مردی میرن از اونجا کارگر بگیرن
مرده میگه من80هزار تومن دارم حالا با خودتونه یه نفر بیاین یا دونفر بیاین
دو نفر سوار ماشینش میشن
بعد از لحظاتی یه نفر دیگه هم سوار ماشینش میشه
زن و شوهر میمونه با سه نفر کارگر
کارگر سومی بعد اینکه از دو نفر قبلی میپرسه کار چیه وحقوق چیه با شنیدن80هزار تومن پیاده میشه
راننده به اون دو نفر میگه من40هزار تومن دارم کلأ
دو تا کارگر یواشکی با هم حرف میزنن راننده وزنش هم میشنیدن
یکی میگه من پول نان هم ندارم واسه همین20هزارتومنم میرم کار
نفر دوم میگه منم مثل تو ام توکل به خدا بریم کار کنیم
زن وشوهر بعد شنیدن این حرف اونارو میبرن خونشون
به هر نفر20میلیون پول میدن
وبهشون توضیح میدن که این پول پولیه که قرار بود باهاش بریم مکه
گفتیم اگه به دوتا نیازمند کمک کنیم بهتره



دوستان به نظر شما خدا به دیدن اینا نیومده؟


 
 
درج شده در تاریخ ۹۴/۱۰/۲۸ ساعت 15:41
برچسب ها:
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
2
3
4
1 2 3 4


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (2)