فراموش کردم
رتبه کلی: 1558


درباره من
سعید متولد 1 اسفند
کیک بوکسر(cic boxing)
یاشاسین میانا

زگهواره تاگور بیخیال.....
.
.
.
.
.
.

(..')__('..)
./. = ./.
_| |_ _| |_

سعیدمظفری (seed7 )    

فامیل خدا

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۹/۰۹ ساعت 22:34 بازدید کل: 284 بازدید امروز: 116
 

تمنا

 

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد....
- آهای، آقا پسر!

پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک  با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:

- شما خدا هستید؟

- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!

- آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۹/۰۹ - ۲۲:۳۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)