فراموش کردم
رتبه کلی: 1558


درباره من
سعید متولد 1 اسفند
کیک بوکسر(cic boxing)
یاشاسین میانا

زگهواره تاگور بیخیال.....
.
.
.
.
.
.

(..')__('..)
./. = ./.
_| |_ _| |_

سعیدمظفری (seed7 )    

بچه بودم،خخخ

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۳/۱۷ ساعت 17:41 بازدید کل: 225 بازدید امروز: 224
 

 

بچه بودم،
بابام منو برده بود مسجد، امام جماعت هم پیر بود آروم آروم نماز میخوند،
منم حوصه ام سر رفته بود پا شدم رفتم بالای منبر میکروفونو ورداشتم، شروع کردم به خوندن شعرای مهد کودکمون،
کل مسجد داشتن همراه با لبخند ملیحی به نمازشون ادامه میدادن ...
یهو دیدم بابا نمازو ول کرده اینهو پلنگ گرسنه داره میاد سمتم، منم که به شدت احساس خطر میکردم فرارو به قرار ترجیح دادم و بابا بدو من بدو،
منم که ریزه میزه بودم از بین نماز گزارا سریع رد میشدم و داد میزدم : کمک این میخواد منو بزنه !! چند نفر که اصن افتاده بودن کف مسجد ریسه میرفتن، بقیه هم در حال ذوق کردن بودن، این ماراتون حتی تو تامو جری هم بی سابقه بود تا اینکه بابام منو گرفتو تا میخوردم منو زد

 

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۳/۱۷ - ۱۷:۴۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)