فراموش کردم
رتبه کلی: 9766


درباره من
دوچوب و یک سنگ (seedali )    

رضایت مادر

درج شده در تاریخ ۹۴/۰۳/۲۴ ساعت 11:54 بازدید کل: 167 بازدید امروز: 167
 

بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

رسول خدا صلی الله علیه و آله در کنار بستر جوانی حاضر شدند که در حال جان دادن بود. به او فرمود: بگو ((لا اله الا الله )).

جوان چند بار خواست بگوید، اما زبانش بند آمد و نتوانست . زنی در کنار بستر او نشسته بود. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از او پرسیدند: این جوان مادر دارد؟

زن پاسخ داد: آری ! من مادر او هستم .

فرمود: تو از این جوان ناراضی هستی ؟

گفت : آری ! شش سال است که با او قهرم و سخن نگفته ام !

فرمود: از او بگذر!

زن گفت : خدا از او بگذرد، به خاطر خوشنودی شما ای رسول خدا!

سپس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به جوان فرمود: بگو ((لا اله الا الله )).

جوان گفت : ((لا اله الا الله ))

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چه می بینی ؟

- مرد سیاه و بد قیافه ای را در کنار خود می بینم که لباس چرکین به تن دارد و بدبوست . گلویم را گرفته و خفه ام می کند!

حضرت فرمود: بگو ای خدایی که اندک را می پذیری و از گناهان بسیار می گذری ، اندک را از من بپذیر و تقصیرات زیادم را ببخش ! تو خدای بخشنده و مهربان هستی . (2)

جوان هم گفت .

حضرت فرمود اکنون نگاه کن . ببین چه می بینی ؟

- حالا مردی سفیدرو و خوش قیافه و خوشبو را می بینم . لباس زیبا به تن دارد. در کنار من است و آن مرد سیاه چهره از من دور می شود!

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: دوباره آن دعا را بخوان .

جوان بار دیگر دعا را خواند.

حضرت فرمود حالا چه می بینی ؟

- مرد سیاه را دیگر نمی بینم و فقط مرد سفید در کنار من است . این جمله را گفت و از دنیا رفت . 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۴/۰۳/۲۴ - ۱۱:۵۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (2)