فراموش کردم
رتبه کلی: 2473


درباره من
S.W.A.T (USA) (senator74 )    

غم لیلی

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۸/۲۶ ساعت 00:21 بازدید کل: 519 بازدید امروز: 192
 
 

 

یکی بود یکی نبود :

 

یه پهلوون پاکی بود که از دار دنیا هیچی نداشت جز یه سپر، آخه پهلوون ما مرد جنگ بود،

این پهلوون ما یه فرشته ای رو خیلی میخواست ولی هیچی سرمایه نداشت که بخواد بره خواستگاریش. بخاطر همین سپرش رو فروخت و رفت پیش فرشته اش. فرشته ازش پرسید پس سپرت رو چیکار کردی؟ پهلوون جواب داد : بخاطر رسیدن به تو حتی سپرم رو هم فروختم ولی ایرادی نداره فدای سرت. فرشته قصه ما ناراحت شد و توی دلش یه قولی به خودش داد.

به خودش قول داد حالا که پهلوون بخاطر من بی سپر شده من خودم ازین ببعد میشم سپر بلاش

گذشت و گذشت و گذشت تا روزای سختی از راه رسید. فرشته پدر مهربونشو از دست داده بود و مدام گریه میکرد. بحدی گریه میکرد خیلی ضعیف و رنجور شده بود ولی همسایه ها(همون همسایه هایی که فرشته توی نمازش اول اونها رو دعا میکرد بعد بچه های خودش رو) اومدن گفتن : پهلوون به فرشته ات بگو کمتر گریه کنه خستمون کرد ازینهمه گریه کردن. ازون ببعد پهلوون قصه ما رفت و نزدیک مزار پدر فرشته یه خونه، خونه که نه، یه آلونکی درست کرد که فرشته اش صبح ها میرفت توی اون و تا شب برای پدرش گریه میکرد. ازون ببعد اسم اون خونه نصف و نیمه رو گذاشتن بیت الاحزان.

یه روز که فرشته از سر مزار باباش برگشته بود، دید در خونش رو دارن محکم میزنن. رفت دید یه سپاه از آدمای نامرد روزگار اومدن در خونش رو آتیش زدن که پهلوونش رو ببرن. فرشته دید پهلوونش که حتی دیگه سپر هم نداره، اگه بخواد بره درو باز کنه حتما پهلوونشو ازش میگیرن و خدا میدونه چه بلایی سرش میارن. یهو یاد قول روز عروسیش افتاد که با خودش قرار گذاشته بود بشه سپر بلای پهلوونش. فرشته میدونست اگه بره سمت در آتیش میسوزونتش ولی . . .

 . . . . . .. مادرم رفت پشت در اما . . . . . . . . 

گفت آرام ما خدا داریم             ما کجا کار با شما داریم

واگر روضه ای بپا داریم           پدرم رفته ما عزاداریم

آسمان را به ریسمان بردند           آسمان را کشان کشان بردند

                                                                         مادرم داد زد بمان . . . بردند        

                     و حالا بعد از گذشت ۱۴۰۰ سال، لعنت به زبونی که بخواد از عشقای این دوره و زمونه بگه.

هزار سال از غم لیلی گذشته، هنوز مردم صحرانشین سیه پوشند

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۸/۲۶ - ۰۰:۲۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)