فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 20642


درباره من
عبدالله سپه وند (sepahvand )    

داستان کوتاه غیرت خروسی

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۹/۳۰ ساعت 15:33 بازدید کل: 137 بازدید امروز: 137
 

روزی مردی خروسی از بازار خرید و به خانه برد

وقتی وارد خانه شد همسر جوانش سر و رویش را پوشاند

و فریاد زد : ای مرد! غیرتت چه شده است؟

روزها که تو نیستی آیا من باید با این خروس که جنس مخالف است تنها بمانم؟

خروس را بیرون ببر و از هر که خریده ای به او بازگردان !

مرد خوشحال از این که زن چنان پاکدامنی دارد که حتی از خروس هم دوری می کند

به بازار برگشت و خروس را به فروشنده اش که پیر مرد دنیا دیده ای بود پس داد

پیرمرد که ماوقع را شنید لبخندی زد و گفت : اشکالی ندارد

من خروسم را پس می گیرم ولی برو درباره زنت بیشتر تحقیق کن!

کسی که درباره یک خروس چنین می کند لابد ریگی به کفش دارد و می خواهد رد گم کند

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۹/۳۰ - ۱۵:۳۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (3)