آقایی که 3 هزار میلیارد را بر جیب گذاشتی و رفتی…
لااقل سهم این بچه را نمیبردی..
امروز دیدمش.
وقتی دید دارم عکس میگیرم جا خورد. ترسید دژبان باشم!
وقتی مجبور باشی مرخصی ساعتی بگیری و واسه خرج خونوادت کنار خیابون سبزی بفروشی …
مرد رویاها را باید بین اینها پیدا کرد نه توی ماشین های مدل بالا “مال باباییش”
دست هایت را روی مین جا گذاشتی تا امروز کسی دست هایش را روی ثروت و حق این ملت جا نگذارد.
ولی افسوس !
ورشکسته شدن کدامین سرمایه دار به اندازه بی سرمایه شدن تو دردناک است؟
در شیرینی ات چه ریخته ای که کامها را با نگاهت این چنین تلخ میکنی؟…
دست های کوچکش به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی میرسد…
التماس میکند: آقا.. آقا.. “دعا” نمیخری؟
و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را میچرخاند و برای فرج امام زمان “دعا” میکند…
دلتنگـم…
مثل مادر بی سوادی که دلش هوای بچه اش را کرده
ولی بلد نیست شماره اش را بگیرد…
همسایه ام از گرسنگی مُرد…
بستگانش در عزایش گوسفند سر بریدند…
پیرمرد همسایه آلزایمر دارد
دیروز زیادی شلوغش کرده بودند
او فقط فراموش کرده بود از خواب بیدار شود…
(حسین پناهی)
پروفسور حسابی میگه :
انسان های بزرگ دو دل دارند:
دلی که درد میکشد و پنهان است و دلی که میخندد و آشکار است
پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود
در یخچال را باز می کند
عرق شرم …بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد
کمی آب در لیوان می ریزد…
صدایش را بلند می کند ، ” چقدر تشنه بودم “
پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است …