فراموش کردم
رتبه کلی: 3241


درباره من
****جوانمرد عاشق ز شهر غشق****
فقط همين
صادره از ايالات متحده ي احمد آباد گروس
Made in United States ahmad ava lasvegas
ملقب به UsAlVi
توصيه:
به كوچه اي وارد شدم كه پيرمردي از آن خارج شد.پيرمرد گفت "نرو بمبست است".گوش نكردم و رفتم.بمبست بود. به سر كوچه كه برگشتم پيرشده بودم.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

شعر كتك معلم

منبع : اينترنت
درج شده در تاریخ ۹۱/۱۱/۰۱ ساعت 17:55 بازدید کل: 828 بازدید امروز: 366
 

**********************
سخت آشفته و غمگین بودم …به خودم می گفتم
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم می گیرند

درس ومشق خود را …
باید امروز یکی را بزنم ، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند …
خط کشی آوردم

در هوا چرخاندم!
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید!
اولی کامل بود،خوب
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم ...
سومی می لرزید ...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود ...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف، آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید ...
"پاک تنبل شده ای بچه بد"
"به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
"ما نوشتیم آقا"
بازکن دستت را ...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله ی سختی کرد ...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کرد و سپس ساکت شد ...
همچنان می گریید ...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز، کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ...
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن !
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید ...
صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش و یکی مرد دگر
سوی من می آیند ...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو و کنار چشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا ...
چشمم افتاد به چشم کودک ...
غرق اندوه و تاثر گشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر …
من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار از خود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام …بعد از آن هم دیگر در کلاس درسم
نه کسی بد اخلاق نه یکی تنبل بود او به من یاد بداد درس زیبایی را ...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
یا چرا اصلا من عصبانی باشم
با محبت شاید، گره ای بگشایم
با خشونت هــرگــز ...

چه خوب است با لبخند وارد مدرسه و کلاس شویم با لبخند در مدرسه و کلاس بمانیم و با لبخند مدرسه و کلاس را ترک کنیم

*********************
خاطرات كودكي زيباترند
يادگاران كهن مانا ترند
درس‌هاي سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مكارو دزد دشت وباغ

روز مهماني كوكب خانم است
سفره پر از بوي نان گندم است

كاكلي گنجشككي با هوش بود
فيل ناداني برايش موش بود

با وجود سوز وسرماي شديد
ريز علي پيراهن از تن ميدريد

تا درون نيمكت جا ميشديم
ما پرازتصميم كبري ميشديم

پاك كن هايي زپاكي داشتيم
يك تراش سرخ لاكي داشتيم

كيفمان چفتي به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هايش درد داشت
گرمي دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ كاه بود

مانده در گوشم صدايي چون تگرگ
خش خش جاروي با پا روي برگ
همكلاسي‌هاي من يادم كنيد
بازهم در كوچه فريادم كنيد

همكلاسي‌هاي درد و رنج و كار
بچه‌هاي جامه‌هاي وصله‌دار
بچه‌هاي دكه خوراك سرد
كودكان كوچه اما مرد مرد
كاش هرگز زنگ تفريحي نبود
جمع بودن بود و تفريقي نبود
كاش مي‌شد باز كوچك مي‌شديم
لا اقل يك روز كودك مي‌شديم

ياد آن آموزگار ساده پوش
ياد آن گچ‌ها كه بودش روي دوش
اي معلم ياد و هم نامت بخير
ياد درس آب و بابايت بخير

اي دبستاني‌ترين احساس من
بازگرد اين مشق‌ها را خط بزن
********************
سرمشقهاي آب بابا يادمان رفت
رسم نوشتن با قلمها يادمان رفت
گل كردن لبخند هاي همكلاسي
در يك نگاه ساده حتي يادمان رفت
ترس از معلم،حل تمرين،پاي تخته
آن روزهاي بي كلك يادمان رفت
راه فرار از مشقهاي زنگ اول اي
واي ننوشتيم آقا يادمان رفت
آن روزها راآنقدر شوخي گرفتيم
جديت تصميم كبري يادمان رفت
شعرخداي مهربان را حفظ كرديم
يادش بخيراما خدا را يادمان رفت
در گوشمان خواندند رسم آدميت
آن حرفها را زود اما يادمان رفت
فردا چه كاره مي شوي؟
موضوع انشا
ساده نوشتيم آنقدرتا يادمان رفت
ديروز تكليف آب بابا بود و خط خورد
تكليف فردا نان و بابا يادمان رفت
**********************
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۱/۰۱ - ۱۷:۵۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)