میخواهمتــــــــــــــــــــــــــــ...
ولــــــــــــــی...
دوری...
خیلی خیلی دور ...
...نه دستم به دستانــــــــــــت میرســــد ...
...نه چشمانم به نگاهتـــــــــــــــــــــــــــــ ..
همیـــــــــــــــــــــشه برایــــــــــــــــــــــم ســـــــــــــــــوال استــــــــــــــــــــــــ
اگـــــــــــــــر قــــــــــــــرار بـــــــــــــــــود روزی او را از دســـــــــــــــــــت بـــــــــــــدهم
چـــــــــــــــرا خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا خواســــــــــــــــت کــــــــــــه
دوســــــــــــــــتش داشتــــــــــــــــــــــه باشــــــــــــــــــــم
پیشانیم ام سینه ات را میخواهـــــــــــــــــد
وچشمانم ......
خیس کردن پیراهنت را ....!
عـــــــــــــجب دل پرتوقعـــــــــــــــــی دارم مــــــــــــــــــــن!!

همیـشـــــه نه ولی گاهی میان بودن و
خــــــــواســـــــــــــــتن
فاصله می افتد وقتهایی هست که کسی را
بــــــــــــــــــــــا
تمام وجود میخواهــــــــــی ولی نباید کنارش
باشــــــــــــــــــــی
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
این بالش بی چاره،به گریه های بی صدا....
از اینجا احمق بودنت شروع میشود،وقتی میفهمی موجود دیگری را بیشتر از خودت
دوست داری
نــه از تنهــا مــانــدن!
تــرســم از
تنهــا بــودن،
در كنــار ديگــري ســت . . .
و تنهایی غربت را
به حس زیبای خیالی با تو بودن
خریدارم
حتی
اگر قیمتش ذره ذرهء خونم باشد.
آسمان هم نیم نگاهی ابریسیت؟
انگار آسمان دلش گرفته و بغض دارد!
گلایه های بسیاری دارم
نمی دانم از کجا آغاز کنم؟
یا نمی دانم صدایم به تو خواهد رسید
نمی دانم آیا نشسته ای فقط به درد ما آدمها گوش کنی؟
آرزوهایم یک به یک فنا شدند
جوابی ندارم
خداوندا نمی دانم اگر آفریده ای چرا اینگونه؟
خداوندا آیا حکمت توست ؟
گفته ای درد و رنج را آفریدی تا امتحان کرده باشی؟
پس کجاست وعدهء رستگاری و شادیت؟
کفر گفتن آسان است خداوندا
می دانی که کفر نمی گویم اما گلایه دارم از روزگارت؟
زمین و آسمان از روزگارت به درد آمده اند جوابی نیافتم؟
*ستایش*: و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟ چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
چشمهای دیگر حتی خودمم را هم نمی تواند ببیند
نمی دانم راه می روم یا بی راهه
اما همین برایم بس است که قدمهایم هنوز رمقی دارند
چقدر سرد و تاریک است
چقدر بی روح
زندگی واقعا چیست و از ما چه می خواهد
جوابی برای این سوال هنوز نیافته ام؟؟؟؟؟
*ستایش*: همه مرا به خنده های با صدا میشناسند این بالش بی چاره،به گریه های بی صدا.... از اینجا احمق بودنت شروع میشود،وقتی میفهمی موجود دیگری را بیشتر از خودت دوست داری
اندر خم این دنیا مانده ام
با کوله باری از غصه و غم
با یک دل شکسته
برای رسیدن به باور زندگی تلاش میکنم
اما هنوز برای رسیدن راه را نیافته ام
نمی دانم آیا راه همین بی راهه هست
یا
من در خم این بی راهه اسیر گشته ام
اندوه چیست؟ عشق کدامست؟ و غم کجاست؟
بگذار تا بگویمت : این مرغ خسته جان
عمری در هوای تو از آشیان جداست
تند و آهسته چه فرقی دارد ؟!
" تــــو " به هر جور دلت خواست بیا !
مثل سهراب دگر ...
جنس تنهایی من چینی نیست ،
که ترک بردارد
مثل آهن شده در تنهایی
چینی نازک تنهایی من
ستاره خاموش: به سراغ من اگر می آیی تند و آهسته چه فرقی دارد ؟! " تــــو " به هر جور دلت خواست بیا ! مثل سهراب دگر ... جنس تنهایی من چینی نیست ، که ترک بردارد مثل آهن شده در تنهایی چینی نازک تنهایی من
شهامت میخواهد
بدونِ " اشک " ، خاطراتت را مرور کردن
ستاره خاموش: بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت: اندوه چیست؟ عشق کدامست؟ و غم کجاست؟ بگذار تا بگویمت : این مرغ خسته جان عمری در هوای تو از آشیان جداست
که چشم هایم
دیگر با من و بغض هایم
نمیسـازنـد
*ستایش*: سنگینی شب و تنهایی غربت را به حس زیبای خیالی با تو بودن خریدارم حتی اگر قیمتش ذره ذرهء خونم باشد.
کمی که آزادم میگذارند
با چشمانی باز به خواب میروم
نمیدانم اگر کسی صدایم نکند
چه میشود ؟؟!!
ستاره خاموش: به سراغ من اگر می آیی تند و آهسته چه فرقی دارد ؟! " تــــو " به هر جور دلت خواست بیا ! مثل سهراب دگر ... جنس تنهایی من چینی نیست ، که ترک بردارد مثل آهن شده در تنهایی چینی نازک تنهایی من
که ای کاش به جای عکس هایت
خودم را سوزانده بودم
*ستایش*: و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟ چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
که شکسته شدنم را
اینطور به رخم میکشی ؟
ستاره خاموش: بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت: اندوه چیست؟ عشق کدامست؟ و غم کجاست؟ بگذار تا بگویمت : این مرغ خسته جان عمری در هوای تو از آشیان جداست
فقط از وقتی صدایت را شنیدم
دیگر هیچ صدایی شنیدنی نیست
ستاره خاموش: زیباس
مــــــــمـــــــنون
Vahda:
شاید به زندانی بودن خویش و شاید به آزادی ما
راستی زندانی کدام سوی میله هاست؟
ستاره خاموش: به سراغ من اگر می آیی تند و آهسته چه فرقی دارد ؟! " تــــو " به هر جور دلت خواست بیا ! مثل سهراب دگر ... جنس تنهایی من چینی نیست ، که ترک بردارد مثل آهن شده در تنهایی چینی نازک تنهایی من
دلم گرفته از این شبهای تنهایی
از این روزهای تاریک و غمناک و بارانی
دلم گرفته از این قابهای خالی بر دیوار
از این گلهای خشکیده و خاطرات یک دیدار
دلم گرفته ازاین مردمان پر دروغ و فریب
از این حرفهای تلخ و این روزگار غریب
دلم گرفته از این شعرها و عاشقانه گفتن ها
از این عطرها و به یادت شکفتن ها
دلم گرفته از هر چه هست و نیست در دنیا
از زمین و آسمان و تمام آدم ها....