مارها قور باغه ها رو می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند.قور باغه ها به لک لک شکایت کردند...
لک لکها مارها را خوردند و قورباغه ها خوشحال شدند...لک لکها گرسنه ماندند و شروع کردن به خوردن قورباغه ها...
قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند...
عده ای از انها با لک لک ها کنار امدند و عده ای خواهان برگشتن مارها شدند...
مارها بازگشتند و همپای لک لکها شروع به خوردن قورباغه ها کردند...حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شدند برای خورده شدن به دنیا امدن...
تنها یک مشکل برای انها حل نشده مانده بود:اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده میشوند یا دشمنانشان؟؟؟؟