لطفا جاوا اسکریپت را فعال نمایید
شعر شماره 3: غم نامه
غزل یکم
"غم نامه"
چراغ عمر مرا سوخت بعد رفتن، یار
شدم من از پی او راهی هر کوی و دیار
چه گشت او که مرا هم تراز خویش ندید
بگفت من زر نابم، تو را به چیست عیار؟!
برفت و رفتن او بر نظاره بنشستم
بپاش کوهِ سخت و آسمان تو سنگ ببار
خزان نمود مرا در بهار عمر گران
کشید بین من و بخت مرتفع دیوار
بیار باد صبا توتیای خاک درش
کنم به چشم تَرَم سرمه ای مَنِ بیمار
ندارمش دگر امید جز زدرگه رب
خدای من مددی کن، نبسته ام زنّار!
نمی دهم غم او را به شادی دو جهان
که عشق را نفروشم به دُر، در این بازار