حبیب ساهر ( 1282- 1364 ش.) شاعر بلندآوازه در روستای «تَرک» از توابع «میانه» متولد شد. دکتر حسین محمدزاده صدیق در یکی از مقالات به نقل از خود حبیب ساهر نوشته است:
«آتام تَرک کندیندن تبریزه کؤچوب قیزیل سولار محلینده کؤک سالمیشدیر.»
و بدین گونه مسقط الرأس او را که شهرستان «تَرک» از توابع شهر میانه است تعیین کرد. از فرهیختگان میانه آقای مهندس محمدصادق نائبی در کتاب «مشاهیر میانه» نیز این شاعر بلندپایه را به عنوان یکی از مفاخر منطقهی «میانه» وارد کرده است و شرح حال مفصلی از او، نگاشته است. حبیب ساهر را پدر شعر نوین ترکی لقب دادهاند. باید تاکید کنم که او آموزگار نیما یوشیج نیز در نوسرایی بود و قبل از نیما یوشیج سه کتاب «افسانهها»، «شقایق» و «سایهها» را به شیوهی نو به فارسی سرود و چاپ کرد. این سه کتاب کم حجم از نخستین نمونههای شعر نوی فارسی بود که نیما یوشیج تحت تاثیر آنها به نوسرایی پرداخت. نیما هنگام معلمی در شهر «آستارا» با اشعار نوپردازانهی حبیب ساهر آشنا شد.
در این مقاله قصد دارم تا به معرفی مقالات دکتر حسین محمدزاده صدیق دربارهی «حبیب ساهر میانهجی» بپردازم. دکتر ح. م. صدیق در سن 16 سالگی بوسیلهی دو کتاب «لیریک شعرلر» و «کؤشن» با اشعار حبیب ساهر آشنا شد. در سال 1346 که از طرف ساواک به دلیل فعالیت در زمینهی ادبیات و زبان ترکی، به تهران احضار شده بود، به دیدار حبیب ساهر رفت و با او از نزدیک دیدار کرد. بعد از بازجویی و شماتت ساواک، پس از آن که به تبریز بازگشت، شمارهی هفتم هفتهنامهی «هنر و اجتماع» را که توسط ایشان در تبریز منتشر میشد، در آذرماه 1346 به «حبیب ساهر میانهجی» اختصاص داد و پنج مقاله و چندین شعر دربارهی او نگاشت.
دکتر صدیق در صفحهی اول هفتهنامه، ذیل عنوان «حبیب ساهر، شاعر مردم» چنین نوشته است:
« . . . ساهر میتواند و باید در میان این تاریکیها سیمایی باشد درخشیدنی، مردی در راه و شاعری گوینده از سنگها و آبشارها. آبشارهایی که میریزند و سنگهایی که جلوی ریزش سیلگون آبها را میگیرند. ساهر شاعر تنهاییها و فریادهاست. شاعری است که از تندبادهایی که شلاقها را به حرکت در میآورد و آنها را بر پشت انسانها فرود میآورد، شعر میگوید. رنج مردمش را میفهمد و خوب میفهمد و چه عالی میسراید.
آنجا که از اشکهای کودکان معصوم و پای برهنهی دهقانها از آههای محرومین سرزمینهای بوم گرفتهی دیارش حرف میزند و آه سرد از دوریها، از در به دریها در میآورد.
جا دارد در این . . . بازار کاسههای لیسان، پردهپوش واقعیتها که شاعر نامند و نوپرداز، از او سخن گوییم، یادش کنیم، احترامش نماییم و بر تلاشهای راستینش درود فرستیم.»
همان گونه که از شیوهی نگارش پیداست، این سخنانِ آتشین و صمیمی حکایت از روحیهای تسلیمناپذیر در برابر شرایط آن روزگار رژیم شاهنشاهی دارد. روزگاری که اهل خرد و معرفت در پردهی رنج و اجحاف به زنجیر گرفته میشدند و مدیحهسرایان و قصیدهگویان چرب زبان، نور چشمی و مقرّب به کانون ظلم و فساد بودند.
زمانی که مقالهی «حبیب ساهر، شاعر مردم» را میخوانیم، نگاه ژرف و علمی نویسنده و در عین حال صداقت مستور در نقاب کلمات، ما را چنان مجذوب میکند که نمیتوان تا پایان آن، دست راوی را رها کرد. گویی که ما دست در دست نگارنده از یک کوچه به کوچهی دیگر میرویم و در هر گذر، واقعهای نو انتظارمان را میکشد. نگارنده در این کوچهراهها پنجرههای گوناگونی میگشاید و چشم ما را به حقایقی از عمق شعر حبیب ساهر معطوف میکند که هنوز حیران و اندیشناک این یکی، پنجرهی دیگری به رویمان گشوده میشود. فرصتی نیست تا از اندیشهی واقعهی پیشین بیرون بیاییم. حیرت در حیرت حاصل این گشت و گذار ژرف اندیشانه است. ح. م. صدیق در فرازی از مقاله به همین نکته اشاره دارد که:
« . . . خواننده پیوسته خود را شریک غمهای جانکاه او (ساهر) میبیند و تصویر خویشتن را در چنین شعرها مییابد . حسرتها، آرزوها و امیدهایی که در دل سراینده آشیان کرده است، در دل خواننده نیز لانه میکند. »
دکتر صدیق، اتصال و پیوند خویش را از همان جوانی تا زمان فوت حبیب ساهر (سال 1364) حفظ کرد و همواره مقالات تحلیلی خود را به همراه اشعار ساهر در مجلاتی که در طی این سالها انتشار داد، منتشر و سهم بسزایی در شناساندن مقام و منزلت شعری ساهر در طی این چهل سال ایفا کرد. از آن جمله میتوان به مجلات «یئنی یول»، «یولداش»، «انقلاب یولوندا»، «بولتن کانون زبان و ادبیات ترکی»، هفتهنامهی «سهند» (ضمیمه روزنامه اطلاعات) و کتاب «دیدی از نوآوریهای حبیب ساهر» اشاره کرد. پیوندهای قلبی و نزدیک که مابین دکتر صدیق و حبیب ساهر وجود داشت را میتوان نتیجهی آرمانخواهی، نوگرایی، خردورزی و خیرخواهی بشری دانست. به چنین واقعیتی میتوان در عرصهی پنهان و آشکار زندگی و فعالیتهای ادبی حبیب ساهر و مقالات، خاطرات و گفتههای دکتر صدیق رسید. نتیجهی این پیوند قلبی، اشعاری است که حبیب ساهر و ح. م. صدیق خطاب به یکدیگر سرودهاند و آرمانها و خواستهای دل خویش را به هم بازگو کردهاند. هم از این روست که این پیوند، صداقت و محبت و شفافیت خود را نه تنها تا آخرین لحظات حیات جسمانی حبیب ساهر بلکه تا زمان حال، حفظ کرده است. بدین منظور کتاب «دکتر صدیق و حبیب ساهر» توسط نگارنده در دست تألیف است که با رویکردی تحلیلی و موشکافانه به بررسی اوج و فرودهای بخشی از زندگی گستردهی علمی دکتر صدیق - که مربوط به روابط ایشان با مرحوم حبیب ساهر میشود – پرداختهام. روابطی که از محیط زندگی اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و خانوادگی تأثیر پذیرفته است. در انتهای این گفتار، مقالهی «حبیب ساهر، شاعر مردم» را که دکتر صدیق در هفتهنامهی «هنر و اجتماع» (1347) چاپ کرد، میآورم:
« حبیب ساهر را بوسیلهی دو اثر با ارزش «لیریکشعرلر» و «کؤشن» میشناسیم. این دو کتاب علاوه بر این که برخی از آثار ارزندهی او را که از بیست- سی سال پیش در مطبوعات آذری زبان چاپ میشد در بر دارد، حاوی مقدار معتنابهی از اشعاری هم هست که در سالهای اخیر سروده شدهاند. آنچه که بیش از هر چیز توجه خوانندهی این دو مجموعه را جلب میکند، راه مستقلی است که ساهر در شعر آذری میپیماید و کوشش دارد آن را هر چه هموارتر کند. این راه را حسین مهدی - منتقد و نویسندهی فقید آذربایجان- به موقع خود «خصوصیات شعر ساهر» نام داده بود.
این خصوصیات، اینک پس از پیمودن سی سال راههای هموار و ناهموار و سخت و سرشار، مکتبی بوجود آورده است که اطلاق «مکتب ساهر» بدان پر بیجا نخواهد بود. استفادهی ماهرانه و هنرمندانه از اوزان و قالبهای عروضی که قرنهاست جسم و روح شعر آذری را تسخیر کرده است و در آمیختن قالبهای لطیف عروضی با اوزان طبیعی هجایی، مهمترین ویژگی این مکتب است.
ساهر به خلاف شاعران نامآور معاصر آذربایجان -که به دلیل این که وزن عروض با تکنیک زبان آذری سازگاری ندارد، آن را به طور کلی دور انداخته بودند و بسیاری از آثار کلاسیک را هم سعی داشتند با جرح و تعدیلهایی به قالبهای هجایی نزدیک کنند- خود را قادر میبیند که تابلوهای جاندار از حیات اجتماعی خلق کند و اندیشههای عصر خود در قالبهای شناخته شده و طبیعی و لطیف عروض[1] به دست دهد و با به خدمت گماشتن این قالبها در اشکال تازه، در واقع سرسختانه میخواهد وزن عروض را مغلوب قدرت و استعداد بکند. مثلاً قطعهی بسیار زیبای «نخند» را در نظر بگیریم:
نه قدهر آغلاسان، آغلا کی سنین آغلاییشین،
بو قارانلیق گئجه ایچره اریییب محو اولاجاق،
نه سنین چینده بو گؤیلرده قیزیل گون دوغاجاق . . .
تا آن که:
اونما یاردیم بو سَمادان بو یاشیل چارداقدان،
سنه بو اؤلکهده قانون قارا بیر داخما وئریب،
شاها یالدیزلی سارایلارو یاشیل آسما وئریب،
یات بو ویرانه ده حسرتلره قاتلان ... گولمه!
گولمه سولسون اورهگینده آچیلان لالهلرین،
اؤل! کی سؤنسون او گونش رنگلی _ خوش زولفِ ترین ... الخ
حاصل کوششهای صمیمانه و هیجانانگیز سراینده در نمایاندن صحنهها و چشماندازهایی حقیقی از حیات تودههای عظیم زحمتکش، چنان مملو و سرشار و قوی است که خواننده را تسخیر میکند و به هیجان وامیدارد و محبتی عمیق در دلش میآفریند. و این، زاییدهی قدرت سحرانگیزی است که وی در استخدام کلمات مناسب و به کار گماشتن آنها در اوزان بدیع و زندهی سرشار و تحرّک بخشیدن به واژههای بیجان به کار میبرد. این توانایی شاید در کمتر شاعر آذری زبان معاصر (چه آن سو و چه این سو) یافت شود. شعر «به دختر قالیباف» میتواند بهترین شاهد این مدعا باشد:
نزیک_ ایپک خالچالارین گول آچدی
اوتاغیندا هر گلینین _ هر بگین ...
بزه دینسه مجلیسلری، دة گؤروم
زاوللی قیز! بو دونیادا وار نهیین؟
نه واختادک آج قارینلا ایشلهییب،
یورغون اللر صرف ائدهجک مین امک؟
ائشیدیبسن بو مثلی باباندان:
رنگین اوچوپ، دوداقلارین گؤیهریب ...
گل، گونشلن. . . آچسین سولموش گوللرین ...
گل، قوش کیمی قاناد آچیپ اوزاقلاش!
قیزیل گونش اؤپسون ساری تئللرین ...
و همین گونه است قطعهی بلند «نرگس» و منظومهی «رودخانهی نیل» و شعرهای «آندرمدا»، «شاعر و بیگ»، «سایهی ماه»، «غروب مشتعل»، «خاطرات گذشته» و غیره که زیر سایهی این توانایی آرمیدهاند.
سود جستن از تداعی معانی و آگاهی از روانشناسی را، میتوان یکی از علل زایش این توانایی به شمار آورد. او هر چیز و حادثهای را با تکیه به تداعی معانی، بهانهای میگیرد برای بیان خواستهای خود. فرق یک شخص عادی با شاعر هم در همین است. شخص عادی نیز در فنجان چینی چایی میخورد، مثلاً ساهر هم. اما دومی به برگ گل سرخ رنگی که در دور و بر این فنجان نقش بسته است، نگاه میکند و بهیاد روزهای درخشان و آفتابی خود میافتد که چسان خود را به ظلمت شب واسپردند، افقهاشان را تاریکی فرا گرفت و تباه گشتند و بهیاد خورشیدی میافتد که بهیکبار غروب کرد و مردم سرزمینش در تاریکی آواره و سرگردان ماندند وحکومت ظلمت به درازا انجامید وحسرت به دل شاعر نهاد .
دردها و محنتهای او در چنین تابلوها، چه بسا حبسیههای مسعود سعد سلمان و حرف نظامی عروضی را دربارهی آنها به خاطر میآورد:« وقت باشد که من از اشعار او همیخوانم، موی بر اندام من بر پای خیزد و جای آن بود که آب از چشم من برود.»
خواننده پیوسته خود را شریک غمهای جانکاه او میبیند و تصویر خویشتن را در چنین شعرها مییابد . حسرتها، آرزوها و امیدهایی که در دل سراینده آشیان کرده است، در دل خواننده نیز لانه میکند. خیزابگاه این نالهها و فغانها، ظلمی است که شاعر را از گردش در چمنزارهای سرسبز وطنش بازداشته و به دست «غربت» سپرده است. در شعر«دیار غربت» میخوانیم:
قارانلیق ایچره گئدهرکن، اؤلومله چارپیشاراق،
حیات چشمهسینه بیر قدرده یاخلاشدیق.
یازیق کی اسدی فنادان، قورو _ قارا یئللر،
یانیب، یانیب داتوز اولدوق . . . اوفوقلری آشدیق.
بیداد و خیرهرویی بیگانه او را واداشته است که در هر جا با بیگانه و سرزمین بیگانه به نفرت و انزجار روبرو شود (مثلاً در شعرهای «کوچهی باربد»، «شبهای تابستان تهران» و غیره).از سویی هم باعث گشته که شاعر به مردم وطنش و به همهی مردمی که سرنوشتشان با سرنوشت خلق او آویزشی دارد، در دل خود محبتی عمیق بپرورد. و این محبت، سبب شده است که او علیرغم دوری و فاصلهای که از سرزمین خود دارد، پیوسته متوجه آنجا باشد و تمام حوادثی را که در آنجا میگذرد زیر چشم بدارد . مثلاً شعر بلند «خشکسالی در مغان» که در حقیقت کتاب گویایی از حوادث سالهای اخیر وطنش است.
در این تابلوهای حقیقی و مهیّج، شاعر همیشه امیدوار است و ایمانی سخت به امید، صبر، تحمل و ساهری دارد و امید را «شراب کهنهای میداند که اگر آن را به این جهان تاریک راه نبود، کسی به دنبال چشمهی زندگی نمیگشت و مرگ، آواز نشاط را در گلو خفه میکرد».
اومید اگر بو قارانلیق جاهاندا اولمازسا،
کیم آختاراردی حیاتین شفقلی چشمهسینی؟
حیاتین عشقی اگر اولماسایدی خاطیرده،
اؤلوم کسهردی سئوینجین گؤزل وشن سسینی.
این شاعر امیدوار که به درجهی لیاقت و ارزش خود وقوف کامل دارد، پیوسته از این که او را از مردمش جدا کردهاند و مجال و امکان به جا نگذاشتهاند که مردم او را از نزدیک لمس کند، مینالد و در این «انزوا» از شخصیت خود دفاع میکند. در شعر بلند «به خواجه حافظ شیرازی» چنین میگوید:
لذت دویماز کور اولانلار گؤزهلدن،
اؤلولره تاپار عجم ازلدن ...
مزارلیقدیر بو یئر، ایتلر هورهرلر،
صنعتکاری سورگونلره سورهرلر.
شاعیرلری زیندانلارا آتارلار،
سولارینا آجی زههر قاتارلار.
اونلار اوچون سونرا توربه تیکرلر،
بسلهیرلر اوندا گؤی اوت، گول چیچک.
این انزوا و ناآشنا ماندن چنین شاعری را در چه باید جست؟ بیشبهه در محیطی که شاعرانی قافیهساز، آن چنانی پرورده است که روی مجموعههای «شعر»یشان کلمهی «چاپ بیست و چندم» به چشم میخورد، دلقکانی که در پی نام و نان، در خدمت این و آن درمیآیند و این منفذ تنگچشمیشان و تاری که دورشان تنیده شده است و محبوسیتهایی که در مقیاسهای تنگِ محیطشان به چشم میخورد، باعث میآید که چندین منزل خود را از شاعری که تار و پود هنرش متعلق به خلق است، عقب ببینند.
ساهر با چشمهای تیزبین خود، شاهد این قیافههای کاذب و دروغین است. او از میان آثار شاعران معاصر آذربایجان به خصوص به «حیدربابایا سلام» سرودهی محمد حسین شهریار توجهی خاص دارد.
شاعر، چند شعر و منظومهی بلند در وزن و پاسخ منظومهی فوق ساخته و طنزی قوی در آنها به کار گرفته است. مثلاً در «حوادث دهکدهی ما»، «خاطرات مکتب»، «نامهی منظوم» و غیره که در آنها مانند دیگر جاها، مستقیماً از کسی یا چیزی بد نمیگوید بلکه با قدرت ویژهی خود چهرهی واقعی هر چیز و هر کس را مینماید و خواننده را به تفکر و استنتاج وامیدارد.
در منظومهی بلند «نامهی منظوم» دست سرایندهی «حیدر بابا» را میگیرد و سرزمینش را ده به ده و کوی به کوی میگرداند. او را در زمستان، بهار، تابستان و پائیز میبرد به دهکدهها که از نزدیک، زندگی مشقت بار مردم را لمس کند. «دهکدههایی که در طویلهها دختران جوان، بیمار افتاده و خفتهاند، در کنار تنورها عروسان جوان با رنگ زرد در رخسارشان به سرخی آتش خیره میشوند. در سرچشمهها، زنان از خانه رانده شده، اشک بر گونه میسایند. دهکدههایی که در کنار مسجدهای زرنگارش، دخمههای سیاه و دودگرفته و پست جلوهگرند. مردمش تابستانها در کشتزارها جان میکنند و زمستانها از سرما تلف میشوند و منصور خانهای پولداری که شاعر خشکنابی به ستایش او برخاسته است، اندک داراییِ فرزندان آنان را هم از دستشان میگیرند و مساجدی با فضای روشن بنا میکنند.»
زبان این قهرمان شعر امروز آذری گاهی چنان گیرا و جذاب و سرشار از تشبیهات و توصیفات بدیع و زیبا و ملهم از طبیعت ملموس است که عنان از کف دل خواننده میرباید. زیرا در این موارد شاعر، کلمات را به گونهای در قالبها میریزد که حرفی و کلمهای کم و زیاد به چشم نمیخورد.
مثلا جایی مادر خود را چنین توصیف میکند:[2]
آنام منیم اورتا بویلو بیر خانیم،
سیاه ساچلی «بایات» سویلو بیر خانیم،
دئیهر - گولر، هایلی- هویلو بیر خانیم.
زنجیرهلی کولهجهلر گئیهردی،
«نوش آفرین» ناغیلینن دئیهردی.
هر سوز باشی خومار باخیب گولردی،
زلفو توکوب، باشین آستا دیهردی،
قیش گئجهسی بایاتیلار سؤیلردی،
روحا اوخشار اینجا سسی واریدی،
کؤنولونده شعر هوسی واریدی.
آنا دیر کی یاردیم ائدهر شاعیره،
ناققیش وورار سویوق- قارا بیر یئره،
ایلهام وئرهن بلکه اودور ساهیره،
آنالارین قوجاقلاری جنت دیر،
بو دونیادا دوغما آنا نعمتدیر.
این سه خط در منظومهی بسیار زیبای «خاطرات مکتب» قرار دارد که در جایی از آن باز به تلویح و طنز خطاب به شاعر «حیدر بابا» چنین میگوید:
من اؤزومدن داستان دئمک ایستهمم،
قضو- قدر، چرخی- فلک ایستهمم!
دوشمانلاردان یاردیم- دیلک ایستهمم . . .
بیر شاعیرم «گئجهلری یاتمایان»،
اؤز شعرینی قیزیل پولا ساتمایان.
در جای دیگری از همین منظومه، از شعر نوی فارسی سخن میگوید و پاسداران آن را سخت محترم میدارد:
یئنی شعیر بار وئرهرکن خزاندا،
خوراساندا، ایصفاهاندا، تهراندا.
آنماز اونو کیمسه بوتون ایراندا.
کیمسه اونا مرمر توربه تیکدیرمز!
توپراغینی قوجاقلاماز یاشیل «رز».
به هر انجام، ادبیات امروز ما ساهر را درخشانترین چهرهی خود شناخته است. بیگمان او سالهای درازی هم خواهد زیست و زبان و ادبیات ترکی آذری را غنا خواهد بخشید و شاعران جوانمان را دستگیر خواهد بود که روزهای آفتابی و درخشان و سرشاری برای مردم سرزمین خود بینند.»
[1] حساب زبان ترکی و فارسی که اولی از گروه زبانهای پیوندی و دومی از دستهی زبانهای ترکیبی است، از هم جداست و بنابراین، جملهی اخیر نباید این توهم را ایجاد کند که مثلاً نگارنده عقیده دارد که قالبهای کلاسیک نمیبایست در «شعر امروز فارسی» کنار میرفت. زیرا شعر نوی آذری خصوصیاتی دیگر دارد و شعر امروز فارسی ویژگیهایی دیگر.