فراموش کردم
اعضای انجمن(325) مدیریت انجمن
جستجوی انجمن
سید محمدعلی (seyedmohammad )    

گزیده ای از سبک زندگی سردار شهید مهدی باکری " فرمانده لشگر 31 عاشورا"

منبع : http://sabokbalan-page.vcp.ir/133228-%D8%B4%D9%85%
درج شده در تاریخ ۹۳/۰۷/۰۵ ساعت 07:43 بازدید کل: 255 بازدید امروز: 253
 

مدیر محترم .... دقت کن چقدر زندگیت با خصوصیات زیر هم خوانی داره!!!از زندگی مهدی باکری!!

داشت از دامنه ی کوه لری پیاده می رفت. ماشین ها رد می شدند، اما او دست بلند نمی کرد که سوارش کنند. رفتم جلوی پایش ماشین را نگه داشتم و گفتم:"آقا مهدی سوار شین." گفت:"بچه ها ماشین ندارن، اگه اینا دیر می رسن، من هم باید دیر برسم. همه با هم این سراشیبی رو می ریم." گفتم:"هر چی باشه شما فرمانده لشکرین سوار شین تا زودتر به مقر برسیم. " گفت:" هستم که هستم. خدا کمک می کنه و قوت می ده، چون می خوام توی عملیات از نزدیک با بچه ها باشم."

به خاطر همین کارهایش بود که بر قلب بچه ها حکومت می کرد و اگر به کسی امر و نهی می کرد، طرف با جان و دل آنها را گوش می کرد. به خاطر همین بود که همه راضی بودند خار در چشمشان برود اما گزندی به آقا مهدی نرسد.       

هیچ وقت نمی شد که زودتر از بچه ها غذا بخورد. سفره اش هم حتی به اندازه یک سبزی خوردن رنگین تر از نیروهایش نبود. به فرمانده گردان ها گوشزد می کرد:" تا نیروهاتون غذا نخوردن، خودتون نخورین. این جوری بیشتر به حرف های شما اعتماد می کنن."

خلاصه این علاقه دوطرفه بود، هر چقدر که آقا مهدی جانش بود و نیروهایش، بچه ها هم جانشان برای آقا مهدی درمی آمد. یکی از بچه ها می گفت:" من اینقدر آقا مهدی رو دوست دارم که حتی نمی تونم با حضور او مرتکب گناه بشم. هر وقت احساس می کنم که می خوام گناهی انجام بدم، یواشکی می رم از گوشه چادر یه نگاهی به آقا مهدی می کنم یا اینکه به یه بهانه ای می رم و باهاش حرف می زنم و اینجوری از فکر گناه بیرون میام."

این مطلب توسط امین داودی بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۳/۰۷/۰۵ - ۱۱:۰۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)