با هرچه عشق نام تو را می توان نوشت،
با هرچه رود راه تو را می توان سرود،
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را با دست های روشن تو می توان گشود!!!
دل روشنی دارم ای عشق!
صدایم کن از هرچه می توانی….
صدا کن مرا از صدف های باران،
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن،
صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو!
بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازی است؟
بگو با کدامین نفس می توان تا کبوتر سفر کرد؟
بگو با کدامین افق می توان تا شقایق خطر کرد؟
مرا می شناسی تو ای عشق؟؟؟
من از آشنایان احساس آبم!
همسایه ام مهربانیست!
و طوفان یک گل مرا زیرورو کرد!!!
پُرم از عبور پرستو،
صدای صنوبر،
سلام سپیدار!
پُرم از شکیب و شکوه درختان!
و در من تپش های علف ریشه دارد،
دل من گره گیر چشم نجیب گیاه است،
صدای نفسهای سبزینه را می شناسم،
و نجوای شبنم مرا می برد تا افق های باز بشارت،