زیبا بود,بسیار زیبا
کودکیش را به یاد دارم بسان کبوتر نوبال,شوق پرواز داشت زنده دل و سبک پا
زیبا بود,بسیار زیبا
نوجوانیش را به یاد دارم مشتاق و تند کنش با بکارتی سربه مهر آورده به جوانی
زیبا بود,بسیار زیبا
جوانیش را به یاد دارم....دیگر ازآن همه زیبایی, تنها رخ داشت قلبش دیگر برای زنده بودن می تپید,تنها زنده بودن
قبل از آنی که مفهوم عشق را بداند,قبل از آنی که سبز شود,او را بی آنکه بخندد,او رابی آن که بخواهد و بداند,
بی آنکه بدانم و بتوانم به نامی دادند,نامی که او نیز تنها رخ داشت
قلبش برای کشتن و جنگ می تپید-چه بسا دیر فهمیدم
دیدمش که چه بی صبرانه کودکیش را می جست,نوجوانیش را-ولی چه بسا دیر فهمید-دیر میجست
به راهش خواندم-ولی چه بسا که نفهمیدم-
آن قلبی که جوانیش را گرفت
تنها به کشتن و جنگ می تپد
من نیز باعث کشته شدنش گشتم ***زیبا بود بسیار زیبا,به خود عهد بستم که زیباییش را برگردانم بر می گردانم.
به ذوق شعرم قسم که بر می گردانم
زیبایی او از آن من است.