تا به اینجا که رسیده ام ، صدبار زمین خورده و هزار بار بلند شده ام ، از بلندترین قله های زندگی افتاده ام ، دوام آورده و ادامه داده ام ... چه دیوارها که فرو نریخته و چه پل ها که خراب نکرده ام ... برای من حالتِ بدتری وجود ندارد !
می بوسم دست آدم هایی را که وارد زندگی ام شدند تا به لطفِ ضربه هایی که به پیکره ی اعتمادم زدند مرا پخته و آب دیده کنند .
که ماندند تا به من ثابت کنند ؛ جایِ احساس ، یک گوشه ی دنج و دست نیافتنی است نه در معرضِ دیدِ آدم ها !
و جواب هر سلامی را نباید داد ،
و حرمتِ هیچ وداعی را نباید شکست !
و به هر نگاه و کلام شیرینی نباید دل بست !
جایی که من ایستاده ام ، حالتِ بدتری وجود ندارد !
آنقدر آب از سرِ دلخوشی هایم گذشته که دیگر نه هراسی از افتادن دارم ، نه اشتیاقی برایِ ایستادن ،
برایم فرقی نمی کند !
دارم در کمالِ بی خیالی و آرامش ، زندگی ام را می کنم ..