بهار دارد هر ثانیه نزدیک تر می شود
و تقویم ، مثل هرسال ، درست سرِ ساعت ، به وعده ی دیرینه اش عمل خواهد کرد ...
همه چیز ، طبیعی و بی دخالت دارد پیش می رود ...
تا یادم هست هر سال همین موقع ، جوری هیجان داریم که انگار قرار است اتفاقِ خاص و عجیبی بیفتد ...
هربار ، سال ، تحویل می شود ، هیچ چیز تغییر نمی کند و ما به همان زندگیِ معمولیِ متحول نشده مان بر می گردیم ... !
ما می دانیم بعد از عید ، قرار است همه چیز معمولی باشد ...
می دانیم که بهار یک فصل است مثل تابستان و پاییز و زمستان ...
ما همه ی اینها را می دانیم ...
اما باز هم مشتاقیم به این لحظه شماری و تغییرِ چند روزه ...
مشتاقیم به چیدنِ هفت سین و تجدیدِ دیدارها ...
ما آخرش را می دانیم ... فقط دلمان آنقدر از تکرارِ روزها گرفته که فقط دنبالِ بهانه ایم برایِ جشن گرفتن ...!
و چه بهانه ای بهتر از عید ؟!
با اینکه می دانم با بهار ؛ چیزی عوض نخواهد شد ، اما هر سال همین موقع ، مشتاقانه منتظرش می مانم و آمدنش را جشن می گیرم ...
من این بهانه ی کوچکِ خوشبختی و این رسمِ آباء و اجدادی ام را دوست دارم