فراموش کردم
رتبه کلی: 1791


درباره من
من فاطمه هستم و فوتسالیست هستم و پستم دروازبانی است و حدود سه سال است که حرفه ای این رشته رو ادامه میدم و در تیم صبا اراک هستم و رووووووووووووووووووانیه سعید معروفم و به خاطر اون این صفحه رو درست کردم و سپک تاکرا هم کار میکنم اهل کلاس گذاشتن نیستم دروغ مصلحتی زیاد میگم از اون دخترای لوس هم نیستم و عاشق فوتبال و والیبالم و همیشه فوتبال میبینم پرسپولیسی ام شدید و بارسایی زیاد کتاب میخونم البته روانشناسی و تاریخی

رفت تا او زنده بماند

منبع : از خودم
درج شده در تاریخ ۹۱/۱۲/۲۲ ساعت 20:46 بازدید کل: 320 بازدید امروز: 180
 
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب میراندند . آن ها عاشقانه یگدیگر را دوست داشتند . زن جوان ":یواش برو من میترسم ". مرد جوان ":نه این جوری خیلی بهتره ". زن جوان ": خواهش میکنم ,من خیلی میترسم ". مرد جوان ":خوب , اما اول باید بگویی که دوستم داری. زن جوان ": دوستت دارم , حالا میشه یواش تر برونی ". مرد جوان ":مرا محکم بگیر ". زن جوان ": خوب , حالا میشه یواش تر بری ". مرد جوان ". باشه به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سر خودت بگذاری , آخه نمیتونم راحت برونم . اذیتم میکنه ". روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود . برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید . در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد , یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت . مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود . بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوست دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند .
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۲/۲۲ - ۲۰:۴۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (3)