فراموش کردم
رتبه کلی: 1407


درباره من
ghasedak (shamim22 )    

مسافربرای حسام عزیز

درج شده در تاریخ ۹۳/۱۰/۲۴ ساعت 17:19 بازدید کل: 203 بازدید امروز: 199
 

 

 

 

 

هوای حرف تو آدم را

 عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات 

 و در عروق چنین لحن

 چه خون تازه محزونی!

 

حیاط روشن بود 

 و باد می آمد 

 و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد

 

 "اتاق خلوت پاکی است برای فکر،

 چه ابعاد ساده ای دارد!

دلم عجیب گرفته است

 خیال خواب ندارم."

 

کنار پنجره رفت 

 و روی صندلی نرم پارچه ای نشست:

 

 "هنوز در سفرم

 خیال می کنم 

 در آب های جهان قایقی است

 و من - مسافر قایق - هزار ها سال است

 سرود زنده دریانوردهای کهن را 

 به گوش روزنه های فصول می خوانم 

 و پیش می رانم

 

 مرا سفر به کجا می برد؟

 کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند

 و بند کفش به انگشت های نرم فراغت گشوده خواهد شد؟

 

 کجاست جای رسیدن ، و پهن کردن یک فرش

 و بی خیال نشستن

 و گوش دادن به صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور؟

 

 و در کدام بهار 

 درنگ خواهد کرد 

 و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟

 

 شراب باید خورد

 و در جوانی یک سایه راه باید رفت،

 همین....

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۱۰/۲۴ - ۱۷:۱۹
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)